پنجمین زمستان
۹۶/۱۱/۳ سه شنبه.دوباره با یه عالمه دیر کرد سلام،عزیز دلم کی اینقدر بزرگ شدی؟؟؟که متوجه می شی وقتی مامان از دستت ناراحته چطوری باید دل مامان و بدست بیاری و با اون حرفهایی که به من زدی امشب کلی بغضم و قورت دادم و خودم و کنترل کردم که گریه نکنم... امشب که خاله شیما و عمو علی اومده بودن خونمون سر موضوعی مامان از دستت ناراحت شد و به عنوان تنبیه تو اتاقت موندی و نیومدی تا رفتن.بعد از رفتن مهمونا اومدی با چند تا برگه که روشون نقاشی کشیده بودی و از مامان عذر خواهی کردی من اول کوتاه نیومدم بعد شروع کردی به زبون ریختن که "مامان درسته که من یه سری از وسایل و دوست دارم ولی شما رو بیشتر از اونا دوست دارم و شما برام ارزشمندی و..."و تمام این ح...
نویسنده :
فرشته
23:14