چهار سال و...

۹۶/۹/۱۸ سلام دختر قشنگم نمی دونم قبلا هم این اعتراف کردم یا نه به هر حال اگه تکراریه ببخشید.اینکه،قبلا اگه وبلاگی رو می دیدم دیر به دیر آپ می شه می گفتم اصلا خوب نیست و باید روزمره گی توش نوشته بسه ولی الان خودمم به اون نقطه رسیدم که واقعا وقت نمی کنم و متاسفانه اینقدر جایگزین های دیگه ای بوجود اومده که خیلی کم پیش میاد بتونم به وبلاگت سر بزنم ولی سعی میکنم نگارشم برای شما عزیز دلم از این کم رنگ تر نشه🙏.

الان که دارم برات می نویسم در آنکارا به سر میبریم و برای انجام یه کاری اومدیم که نتیجه ش چند روز دیگه مشخص می شه و این امر و واگذار به خدا کردیم که هر چه به صلاحه برامون رقم بخوره،از روز سه شنبه ی هفته ی گذشته ۱۳ آذر نزدیک به ساعت ۴ صبح از خونه به سمت فرودگاه حرکت کردیم چون ۸ صبح پروازمون بود تا الان که ساعت ۲ ظهر به وقت آنکارا و ۲/۵به وقت ایرانه(نیم ساعت اختلاف ساعت داریم)کلی کار انجام دادیم...

سه شنبه ظهر وقتی رسیدیم هتل به قدری سردرد داشتم که بعد از گرفتن دوش از هتل بیرون نرفتیم تا فردا صبح ،فردای اونروز بعد از خوردن صبحانه رفتیم دنبال آدرسی که قرار بود کارای پزشکیمون و انجام بدیم که وقتمون واسه پنج شنبه بود ،داخل شدیم و سوال پرسیدیم که متوجه شدیم می تونیم امروزم کارمون و انجام بدیم حدود دو ساعتی طول کشید تا معاینات و آزمایشاتمون انجام بشه ولی یکی از استرس هام کم شد و اون ترس از عدم همکاری شما بود ولی خوشبختانه کوتاه اومدی و دکتر بهت چند بار گفت براوو...

ولی متاسفانه عکس بابا دچار مشکل بود و بابا بخاطرش تا به امروز که سومین روز متوالی بود و آخرین آزمایش دیگری رو انجام داد از خدای مهربون میخوام مشکلی نباشه و دل نگرانیم برطرف بشه.

برات بگم که دیشب با هم رفتیم بیرون دو تایی یه عالمه پیاده روی کردیم و چون الان نزدیکه کریسمسه انگار مردم و خیابونا شور و حال دیگه ای داره مثل شب عید ایران که همه تو خیابون و ...اینجا هم پر از بساط تزیینات درخت کریسمس و ...است هر جا درخت کریسمس میبینی میری می ایستی می گی مامان ازم عکس بگیر حالا با این حالا با این یکی😃.هر وقتم ازت می پرسم چی برات بخرم ببریم ایران فقط می گی آبنبات و خوراکی میخوای😄فدای اون دل کوچیکت که فقط عاشقه چیزای شیرینه ولی به بزرگی دنیا مهر و محبت داره عشق مادر