سپیناسپینا، تا این لحظه: 11 سال و 8 روز سن داره

سپینا تک ستاره ی آسمان زندگیم

پاییز ۹۸ ( لق شدن اولین دندون )

۹۸/۷/۱دوشنبه.یه سلام پاییزی به دختر بهاری خودم فدات بشم که راه میری تو خونه و می گی مامان خیلی هیجان زده ام ،باورم نمیشه که دارم میرم مدرسه😊.خیلی برات خوشحالم که مدرسه رو دوست داری.همین الان که دارم برات می نویسم علتش خبریه که فهمیدم 🤔الان ساعت ۸شبه چند دقیقه ی پیش رفتی مسواک بزنی که برای خواب آماده بشی ،صدام کردی که مامان داره دندونم خون میاد منم گفتم مسواکت و آروم بزن و مدتش و کوتاه ترش کن اومدی بیرون گفتی مامان چرا دندونم اینجوریه گفتم بهم نشون بده کدوم دندونته که تا دست زدم فهمیدم اولین دندونت لق شده😃 نمیدونم به چه دلیل خوشحال شدم شاید یدفعه پیش خودم فکر کردم داری بزرگ میشی 😍.الان اینقدر خوشحالی که نگو داری تو خونه غلت میزنی و میگی میشه ب...
1 مهر 1398

شهریور۹۸

۹۸/۶/۲۹جمعه.سلام جوجه ی من الان که دارم می نویسم ساعت ۹ شبه و یکساعتی میشه که خوابت برده☺ به این دلیل که فردا جشن شکوفه های شماست و رسما از دوشنبه یه کلاس اولی هستی🤗.از ماه گذشته که برات ننوشتم خیلی اتفاقات افتاده مهمترینش دوستی شما و پرناست که از این بابت خیلی خوشحالم چون تو مدرسه دیگه تنها نیستی هردوتون همکلاسی هستید و از مرداد که ما یه روز جمعه به صرف ناهار دعوتشون کردیم باغ این رفت و آمد ادامه داره و پنج شنبه شبها دور همیم و شما دو تا هم با هم وقت میگذرونید. هفته ی گذشته یکروز قبل از تاسوعا با میثم جون اینا رفتیم شمال و شب هم خانواده مهران جون بهمون اضافه شدن و ویلاشون موقعیت خوبی داشت هم به جنگل نزدیک بود هم به دریا و شما و مهراد با هم ...
29 شهريور 1398

مرداد ۹۸

۹۸/۵/۱دوشنبه.الان که دارم برات می نویسم ساعت ۱۲:۵بامداده و تازه ۵دقیقه از اتمام تیرماه میگذره😃.فقط این موقع شب اومدم برات بنویسم که خودت یاد گرفتی تنها بری حمام و بعد از چند بار نظارت و رصد کردن مامان🔍دیگه باید بگم دیروز خودت به تنهایی خودت و شستی🛁 و این هم یک قدم دیگه برای مسقل شدن👌. از تنها چیزی که ناراحتم رفتارته که یکم تندی می کنی و خیلی رو اتاقت و نظافتش حساسی و کافیه یکم فرش یا روتختیت جابجا بشه وای اونوقته که با تمام نیرویی که داری داد و فریاد می کنی 😬البته مثل همه ی چالشهایی که تا الان باهاش روبرو بودم منتظرم که این هم بگذره با امید به خدا🙏.
1 مرداد 1398

تیر ماه ۹۸

جمعه۹۸/۴/۲۸.سلام دخملی وای خدای من چقدر اینروزا هوا گرمه 😣شما هم گرمایی مدام تو حمامی یا وقتی میاییم باغ همش داری اب بازی می کنی مثل یه🦆 🤣.الانم تو باغیم و شما هم مشغول همون کاری هستی که گفتم💦. ماه گذشته خیلی ترافیک کارمون زیاد بود برای کارای ثبت نام و چشم پزشکی شما و دکتر رفتن مامان که باید میرفتیم خونه ی خاله افسر و شما رو میذاشتم اونجا تا برم دکتر ،خونه ی خاله که بودیم بهت خوش گذشت چون خاله حمیده برنامه ریزی کرده بود و شبها که خنک می شد همه با هم می رفتیم بیرون و یکی دو ساعتی بیرون بودیم و برمی گشتیم خونه .از وقتی برگشتیم هم بعضی روزها که میاییم باغ با بابا میری استخر و قراره بقیه ی آموزش شنا رو بابا بهت بده البته از آموزش عمو مسعود دوست ...
28 تير 1398

خرداد ۹۸

👆👆👆این عکس تو اردیبهشت گرفته شده این مدلی رو مبل بعد از کلی شیطنت خوابت برده بود😁. ۹۸/۳/۵ سلام مامان جونم،فرشته ی مهربونم چند روز گذشته اومدم و برات یه طومار نوشتم ولی متاسفانه ثبت نشده بود.برات نوشتم که چقدر زندگیمون به وجودت بسته ست که چقدر بدون تو تنهاییم که چقدر خوبه که هستی وقتی نیستی من و بابا مثل کلاف سر در گم هستیم و کلافه ایم.هفته ی گذشته بود که ازمون خواستی تا عصر تو مهد بمونی و بعد از اینکه زنگ زدم و از مربیت اجازه گرفتم برای خودت لباس برداشتی و منم برات خوراکی گذاشتم و با بابا از خونه رفتی بیرون من و بابا هم نزدیک ظهر بود که رفتیم باغ ولی هر دومون کسل بودیم و اعتراف کردیم که چقدر وجودمون به وجودت بسته ست و وجود سپینا در زندگیمون...
5 خرداد 1398

اردیبهشت ۹۸

۹۸/۲/۴چهارشنبه. دختر ماهم! باور کن ماه‌هاست زیباترین جملات را برای امروز کنار میگذارم، امشب اما همه ی جملات فرار کرده‌اند از شوق این شب عزیز، همین طور بی وزن و بی هوا تولدت مبارک . عزیز دلم بعد ازنزدیک به دو هفته کار بالاخره امشب تا حدودزیادی کارای جشن تولدت انجام شد،اول از همه لباس و تاج سرت بعد گیفت،وسایل تزئین(البته بگم همه رو با عشق خودم برات انجام دادم که عکساش و میزارم)،سفارش کیک و...قراره جشن تولدت هفته ی دیگه روز یکشنبه تو مهد برگزار بشه و دلم میخواد خیلی بهتون خوش بگذره.از مدیر مهد خواستم که از گروه موسیقی وقت بگیره تا اون روز کلی شاد باشید و با دوستات لذت ببری.به امید تولد ۱۲۰سالگیت نازنینم. ۹۸/۲/۲۱ شنبه.سلام خانوم زیبا تازه ،وق...
4 ارديبهشت 1398

بهار ۹۸

۹۸/۱/۸ پنج شنبه. گاهی برای زندگی کردن عجله داریم، برای تمام شدن امروز و شروع فردا و یادمان میرود زندگی همین الان است. امیدوارم از هر لحظه زندگی لذت ببرید، از پس سختی‌ها به راحتی بربیایی، و شوق و امید برای فردا داشته باشی. امیدوارم با لبخند سال کهنه را بدرقه کنی و با امید و لبخند به استقبال سال جدید بروی. لحظه لحظه زندگیت به رنگ امید و به طعم عشق 🌸🍃🌸 سال نو مبارك 🌸🍃🌸 🌿 سالى سرشار از موفقيت و پيروزى برایت آرزومندم. 🌿 سلام دختر عزیزم از خدا میخوام زمانی که داری این پست و می خونی حال دلت خوب باشه و سلامت باشی 🙏.چند روزی از سال جدید میگذره و کمتر از یکماه هم به تولد ۶سالگیت مونده،امسال به قول بابا سال استقلال شماست چون دیگه از مهرماه رسما...
8 فروردين 1398

اسفند ۹۷

دوشنبه ۹۷/۱۲/۶.سلام زیبای مادر از ظهر که از مهدت اومدی نمیزاری مامان هیچ کاری بکنه و همش داری به مامان لطف می کنی .قربون اون دل مهربونت برم فردا روز مادره و شما الان صندلی گذاشتی و داری سر ظرفشویی ظرف های ناهار و می شوری و برام بالش و پتو آوردی می گی برو استراحت کن این همه شما من و خوشحال کردی الانم نوبت منه🤗.نمی دونی با این کارات چقدر دلم داره قنج میره و به داشتنت به خودم می بالم که اینقدر حواست به همه چی هست و دختر فهمیده ای هستی و قدر کارایی که برات می کنیم و می دونی. به گفته بابا کلی برام برنامه ریزی کردی و مثل اینکه برام دستبند درست کردی و قراره برام شعر بخونی و...کلی اشک مامان و در بیاری چون چند روز پیش حواست نبود و شعر مادر و داشتی زم...
6 اسفند 1397

بهمن ماه ۹۷

سه شنبه ۹۷/۱۱/۳۰.امشب آخرین شبه بهمنه و من تونستم تو این لحظه های آخر که کمتر از ۴ساعت دیگه به پایانش مونده بیام و برات در مورد این ماه بنویسم،چون متاسفانه وبلاگت شده ماهنامه چون دیگه وقت چند بار نوشتن در ماه و ندارم 😯.تو این ماه یه کار خیلی بزرگ و همکاری کردی و موفق به انجامش شدیم اونم شستشوی گوشهات بود که برای اولین بار بود که انجام میدادیم و خیلی استرس داشتم چون تو تابستون هم یکبار سعی کردم ولی خیلی بی تابی کردی و راضی نمی شدی که قطره بریزی چون گوشهات کیپ میشد و خونه رو میذاشتی رو سرت و این شد که تا به الان طول کشید .علت شستشو هم بنا به تشخیص دکتر بود و تو دو روز انجام شد یکی ۱۹بهمن و اون یکی ۲۱بهمن و این غول از جلومون برداشته شد😊. خیلی و...
30 بهمن 1397

دی ماه۹۷

۹۷/۱۰/۲۹ شنبه.سلام دختر قشنگم حدود یکماه و نیمی میشه که برات ننوشتم از آخرین باری که برات نوشتم گفتم که برای اردکت غذا درست می کنی هنوز ادامه داره و هر چیزی رو که می بینی با قیچی ریز می کنی و به قول خودت آشغال پلو درست میکنی🤣 .خلاصه که تمیز کردن خونه شده کار هر روز مامان اگه قبلا چند روز یه بار جارو می کشیدم الان باید هر روز این کار و انجام بدم😥.تو این مدت شب یلدا رو در پیش داشتیم که برنامه مون با خاله شیما و عمو علی بود و از عصربرای شام رفتیم بیرون و عمو علی هم زحمت کشید باهات کلی بازی کرد و این شب و برات دلچسب تر کرد و تا آخر شب می گفتی مامان خیلی خوش گذشت من فکر نمی کردم عمو علی اینجوری باشه😊.از اتفاقای دیگه که یادم اومد نامزدی امیر بهادر ...
29 دی 1397