سپیناسپینا، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 30 روز سن داره

سپینا تک ستاره ی آسمان زندگیم

نوروز۹۶

1396/1/13 18:38
نویسنده : فرشته
183 بازدید
اشتراک گذاری

یک شنبه۱۳ فروردین۱۳۹۶.

کودکم اگر تو نبودی

جهان بی خنده های تو معنا نخواهد داشت.اگر تو نباشی هیچ بهاریحتی اگر لبریز شکوفه باشد دیدن ندارد.

اگر تو نبودی بارا ن ها همه دلگیر می شدند و هیچ مادری عاشقانه زیر باران ها بی چتر لبخند نمیزد.اگر تو نبودی آسمان با همه حجم آبی اش در چشم های همیشه خیس هر پدری،دلگیرتر از چهاردیواری کوچکی میشد که به زندانی کوچک بیش نمی ماند.

اگر تو نبودی،شمعدانی های لب پنجره اینگونه زیبا گل نمی کردند و عطر سیب دیگر معنایی نداشت.

اگر کودک نبود،نه پدر معنا داشت نه هیچ مادری بهشتی می شد.

سلام دختر قشنگم سال نو مبارک ایشالا امسال که سال خروسه پر از خبرها و اتفاقات خوب برات باشه عزیزم.ماه گذشته کلا نتونستم یه سری به وبلاگت بزنم و دلیلش نه مشغله ی کاری بلکه درگیری ذهنی مامان بود که ایشالا تو این سال جدید کمتر نیشه و کسانی که بی دلیل برای دیگران مساله ساز میشن خدا خودش هر جور میدونه به راه راست هدایتشون کنه...

امروز سیزده بدره و میدونی الان کجاییم؟؟!!!اومدیم مشهد،امام رضا ما رو طلبید و خدا خواست اینجا باشیم و االان که مامان داره مینویسه شما و بابا خوابین منم متاسفانه سردرد دارم.فکر کنم دلیلش بیخوابیه آخه پروازمون ۸:۵۰ بود و من برای اینکه به کارام برسم از ۵ بیدار شدم تو مسیر فرودگاه هم شما حالت بهم خورد و یه استرسم به مامان وارد شد تا به هتل برسیم و جابجا بشیم و...خلاصه خستگی و بیخوابی و استرس باعث سردرد شد و با اینکه دلم میخواد بیدار شدی بریم حرم ولی میترسم چون تازگیا  سر دردهام من و میندازه و نمیزاره کاری بکنم.البته بگم وقت بسیاره و تا جمعه اینجاییم و کلی با هم برنامه ریزی کردیم که حتی به پارک آبی هم برسیملبخند

الان ساعت ۶:۳۰عصره و از ۲ تا حالا خوابیدی فکر کنم آخر شب ببرمت حرم که هم خلوت باشه هم دخترم سرحاله دیگه.

سپینا جونم ماه گذشته علیرغم پارسال که همش نزدیک عید بیرون بودیم و واسه خودمون قدم میزدیم آدم ها رو میدیدیم و خرید میکردیم و...زیاد بیرون نرفتیم چون هم هوا نسبت به پارسال سردتر بود و هم بارندگی بود حتی چند روز پیش هم بارش برف و داشتیم،خدا رو شکر بارندگی زیاد بود ولی هر چقدر قبلا کم رفتیم بیرون از این به بعد به امید خدا قراره با هم کلی خوش بگذرونیم.

الانم با گوشی بابا دارم تایپ میکنم دوباره اگه شد مینویسم.میبوسمت

23 فروردین و چهارشنبه.دختر قشنگم چقدر حرف واسه گفتن دارم,اول از سفر مشهدمون بگم که فردای سیزده بدر چنان برفی می اومد که نتونستیم از هتل بریم بیرون واسه همین بردمت استخر چنان خوشحال بودی و ورجه وورجه میکردی که بهت تذکر دادن بابت جیغ های بنفشتخندونک  فردای اونروز هم بارش برف بود ولی با هم رفتیم حرم پس فرداش هم بردمت شهر بازی ولی نمیدونم چرا خیلی علاقمند نبودی و همش از این اسباب بازی به اون اسباب بازی بودی و یه جا هم به قول خودت گول خوردی و رفتی با توپ یه عالمه لیوان شکوندی و جایزه برنده شدی ولی مامان جایزه رو نگرفت و فقط به گرفتن یه بادکنک اکتفا کردیم.

یه روز دیگه ش هم با بابا رفتیم توس و رفتیم آرامگاه فردوسی و اونجا وای که مامان چه حالی پیدا کرده بود و تحت تاثیر بزرگی و عظمت این شاعر فرهیخته همش اشک یواشکی می ریخت و از اونجا داستانهای 6 جلدی شاهنامه رو برای شما و 3 جلد هم برای خودمون البته یکی برای خودمون و دو تای دیگه برای دو شخص نامعلوم سوالخریدیم,زمانیکه اونجا بودیم خبردار شدیم که زلزله اومده که ما متوجه نشدیم ولی شدتش زیاد بوده و روستاهای اطراف مشهد و خراب کرده بودغمگین همین باعث نگرانیمون شد چون مردم خیلی میترسیدن و این نگرانیشون رو من که خیلی اثر گذاشته بود وزمانی تشدید شد که خودم هم لرزش و احساس کردم اونم ساعت حدودای 5/9 شب سر میز شام که به محض لرزش دیگه اشتهام کور شد و بلند شدم یه بارم همون شب خواب بودم که ساعت 5/12 از شدت تکون بیدار شدم و تا ساعتها خوابم نبرد چون کنارم خواب بودی و تا غلت میزدی تخت تکون میخورد و منم فکر میکردم زلزله ست و خوابم میپرید...

روز پنج شنبه هم همکار بابا زحمت کشید اومد دنبالمون و رفتیم طرقبه و ناهار اونجا بودیم و عصر هم یه نمایشگاه رفتیم که اونم جالب بود جمعه صبح ساعت 11:30 برگشتمون بود و دیگه 3 خونه بودیم و اینجوری بود که سفرمون تموم شد و خدا رو شکر به خیر گذشت و سالم برگشتیم خونه.

حالا از خاطرات سفر بگذریم از روز شنبه 19 فروردین بردمت چند تا کلاس آزمایشی تا ببینم اگه میمونی ثبت نامت کنم که دیدم خدا رو شکر خیلی خوشت اومده و فرداش هم از خواب بیدار شدی خودت با ذوق وسایلت و جمع کردی و گذاشتی تو کیفت و خوراکی برداشتی و گفتی مامان امروز نمون برگرد خونه به کارات برس من خودم میمونم کلاس یکشنبه کشاورزی و ریاضی (مونته سوری) بود اونم دوست داشتی دوباره موندم  وقتی هم اومدم دم در کلاس دنبالت گفتی نمیام و برگشتی داخل حالا امیدوارم مثل پارسال نباشه چون پارسال هم سه روز اول خوب موندی بعدش دیگه گفتی نمیرم.

آهان یه چیز خیلی خوب که تو سفرمون اتفاق افتاد که یادم رفت بگم این بود که دیگه خودت میتونی بری دستشویی و خودت و بشوری بوساز این بابت خیلی خوشحالم چون هر جا میخواستم برم دغدغه بردن لگن و داشتم ولی الان خیالم راحته.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)