سپیناسپینا، تا این لحظه: 11 سال و 2 روز سن داره

سپینا تک ستاره ی آسمان زندگیم

تولد چهار سالگی

1396/2/7 10:51
نویسنده : فرشته
257 بازدید
اشتراک گذاری

پنج شنبه 7/2/96

تولد چیست؟تولد تنها روزی است که مادر با گریه های نوزادش لبخند می زند.

بچه عجیب ترین موجود دنیاست,مادرت می کند ,عاشقت می کند,رنجی ابدی را در وجودت میکارد,تا آخرین لحظه عمر عاشق نگهت میدارد,و تمام...!

بگمانم مادر بودن یک نوع دیوانگی است,وقتی مادر میشوی,رنجی ابدی به سراغت می آید,رنجی نشات گرفته از عشق...

مادر که می شوی,می خواهی جهان را برای فرزندت آرام کنی ,میخواهی بهترینها را از آن او کنی ,وقتی میخزد,چهار دست و پا میرود,راه میرود و میدود,

تو فقط تماشایش میکنی و قلبت برایش تند میتپد...

از دردش نفست میگیرد,روحت از بیماری اش زخمی میشود,مادر که میشوی دیگر هیچ چیز جهان مثل قبل نخواهد بود,

مادر که میشوی ,انسان دیگری میشوی ,انسانی که وجودش پر از عشق و جنون و دیوانگی است.

سلام سپینای گلم ,دختر نازم تولدت مبارک محبتایشالا 120 ساله شی ,از خدا برات آرزوی خوشبختی ,موفقیت و عاقبت بخیری دارم.

دختر گلم امسال تصمیم نداشتم برات تولد بگیرم ولی خاله زهره و خاله شیمای مهربون ما رو سورپرایز کردن خاله شیما دو روز مونده به تولدت برات کیک خرید و اومد خونمون  و بعد از تولد هم رفتیم باغ لاله ها و کلی عکسهای قشنگ گرفتیم و خاله زهره هم تو باغشون برات تولد گرفت و خیلی زحمت کشید و به گفته خودش که همش میگه سپینا رو به اندازه ی یدونه پسرم دوست دارم واقعا هم همینطوره ,دستش درد نکنه.روز تولدت که سه شنبه و مصادف با عید مبعث بود تو خونه ویلای خاله زهره اینا برگزار شد و کلی خوش گذروندی و با آندیا که خیلی دوستش داری یه عالمه ورجه وورجه و بازی کردی البته یه مهمون هم داشتی که به قول خودت دوستش نداشتی و اسمش آرشام بود پسر همسایه خاله زهره,حالا اینکه دوستش نداشتی دلیل داشت اینکه یکی دو بار دست به موهات زد و یه بار هم تل روی سرت و کشید و عصبانیت کردعصبانی هر چی بود اونروز هم تموم شد ولی وصف آرشام از زبون شما هنوز ادامه داره که چه کارای بدی کرده و...خلاصه ما میخواستیم تولد نگیریم ولی تا الان دو تا تولد داشتی کسی چه میدونه شاید بازم داشته باشیخندونک

دخترم,از بعد از عید من و بابا شاهد تغییرات زیادی شدیم که همگی نشونه بزرگ شدن شماست ,که وقتی من خوشحالی میکنم بابا میگه "با بزرگ شدن سپینا ما هم داریم نزدیک میشیم به زمان تنهاییمون"منم در جواب میگم دخترا هیچوقت پدر مادرشون و تنها نمیذارن چشمک

خدا رو شکر با گذشت سه هفته از شروع کلاسهات که سه روز از هفته ت رو پر میکنه هنوز هم خیلی شوق داری و صبح تا میگم کلاست دیر میشه مثل فنر میپری مخصوصا کلاس روز شنبه که کلاس کودک خلاق و بازیهای هدفمنده,چون فکر میکنم مربیش و خیلی دوست داری  اگه با همین اشتیاق ادامه بدی ترم بعد هم ثبت نامت میکنم چون نمیخوام با اجبار به کلاس بری.خیلی دوست داشتم تو این فصل آموزش شنا هم ببینی ولی تا الان که یک هفته از اردیبهشت میگذره هنوز هوا سرده و چند روزیه که خدا رو شکر بارندگی و باد و طوفانه ,حالا وقت بسیاره فعلا از هوا باید لذت برد.

سه شنبه 26 اردیبهشت.با یه خبر جدید اومدم  البته تصمیمش برمیگرده به هفته گذشته که من و بابا رفتیم به محل کار مامان یعنی مدرسه و قرار شد از امسال دوباره مامان مشغول به کار بشه و دخترم هم تو همون مدرسه برای پیش ثبت نام بشه و دوباره روش زندگیمون عوض میشه که تصمیم گرفتم ایشالا از آخرین ماه تابستون تغییر ساعت خواب و... شما رو شروع کنم که تا مهر آماده بشی.

از زمانی که عینک میزنی مرتب برای چک کردن چشمات پیش دکتر میریرم و میاییم اتفاقا شنبه 23 هم وقت داشتی و با اینکه تمرین جهت ها رو کردیم و کاملا بلدی موقع معاینه با e chart اصلا همکاری نمی کنی و شنبه هم با تصمیم دکتر قرار شد بهت سخت بگیریم و هم عدسی عینکت عوض شد هم باید بستن چشم و ادامه بدیم اونم به مدت 3-4 ساعت ,اینم بگم که از 2 اردیبهشت چشم چپت و میبستم و برای تشویق از انواع و اقسام روش ها مثل برچسب ستاره و... استفاده میکردم تا بتونی تحمل کنی چون واقعا سخته خودم یه بار میخواستم برای ترغیبت چشمم و ببندم دیدم اصلا نمی تونم تحمل کنم.بمیرم برات میدونم سخته ولی چاره ای نیست کمک به خودته تا ایشالا ماه دیگه که باید ببرمت معاینه ببینیم تغییری حاصل میشه یا نه...

روز جمعه مهران جون و خانومش و پسر کوچولوش اومدن خونمون و برات کادو یه چرخ خیاطی آورده بودن این دومین چرخ خیاطیه که امسال کادو میگیری اولی از مامان ولی بهت گفتم عمو نوروز برات آورده به عنوان عیدی دومی رو هم که گرفتی ولی باز ذوق کردی .اینقدر اونشب بازی کردی و بالا و پایین پریدی که شب تا سرت و گذاشتی رو بالش خوابت برد آرام

دیروز میدونی چی میگفتی؟؟گریه میکردی و می گفتی من دلم نمیخواد انسان باشم چرا من یه پروانه نیستم؟؟من و بابا اینقدر از مزایای انسان بودن گفتیم متفکرولی بعدش پیش خودم فکر کردم که واقعا انسان بودن کار سختیه اینکه اسمت انسان باشه و ببینی داری با حرفهات دلی رو میشکنی ولی برات مهم نباشه اینکه بدونی دیگری بهت نیاز داره و عین خیالت نباشه اینکه برای محبوب شدن خودت دیگری رو ضایع کنی و هزار تا کار دیگه که بعضی از این انسانهای دو پا که تعدادشونم کم نیست و دارن انجامش میدن متاسفانه بعضی انسانها فقط دارن اسم انسان و یدک میکشن و با بعضی رفتار و حرکاتشون آدم از انسان بودنش شرمنده میشه,...بگذریم.چند روز پیش هم میگفتی چرا من یه خواهر ندارم که مثل اندیا بتونم باهاش بازی کنم که منم بهت گفتم ببین خاله شیما خواهر نداره و همش به من میگه مثل خواهرمی و چقدر بهم کمک میکنیم و ... که انگار یکمی متقاعد شدی.

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)