سپیناسپینا، تا این لحظه: 11 سال و 2 روز سن داره

سپینا تک ستاره ی آسمان زندگیم

چهار سال و پنج ماه

1396/8/1 15:41
نویسنده : فرشته
142 بازدید
اشتراک گذاری

۹۶/۸/۱ سلام دختر نازنینم دومین ماه از فصل پاییز هم رسید و تازه وقت کردم بیام برات بنویسم چون خیلی تو این مدت مشغله داشتم و خیلی ذهنم درگیرت بود،با توجه به اینکه با من میومدی مدرسه ولی سر کلاس نمی رفتی غمگینمن سه هفته ای بهت فرصت دادم ولی وقتی دیدم هیچ علاقه ای نداری روز چهارشنبه ۱۹ مهر وقتی با هم برگشتیم خونه واسه خودت مشغول تماشای کارتون بودی بهت گفتم میخوام ببرمت مهد،شما که همش مخالف بودی بری مهد با وجود خستگی که داشتی بلند شدی لباست و پوشیدی و با هم رفتیم یه مهدی که یکی از همکارام تعریفش و کرده بود و گفته بود که صد در صد جذب میشی خلاصه رفتیم و مدیر و مربی ها نبودن فقط یکی از مسولین بود شماره مدیر و گرفت و باهاش صحبت کردم و قرار شد از شنبه ببرمت...

روز شنبه ۲۲ مهر ساعت ۷ صبح اونجا بودیم و خدا رو شکر بدون هیچ مشکلی رفتی داخل و اونروز هر یکساعت زنگ میزدم و احوالت و می پرسیدم بابا هم یکبار حضوری اومده بود جویا شده بود که موندی یا نه؟ خاله مریم ،مامان نیوشا (دوستت) هم دو بار بهت سر زده بود و اولین روز به این شکل گذشت و تا الان که ۸ روز میگذره که داری میری اعتراضی نداری و تازه امروز گفتی چرا زود اومدی دنبالم داشتم بازی میکردم از فردا دیرتر بیاخندونک.این حرفت باعث خوشحالیم شد چون با خودم فکر میکردم با تصمیم من که دوست داشتم دوباره کارم و شروع کنم داره در حقت اجحاف میشه ولی با کلی مشورت کردن و خوندن یه عالمه مطلب به این نتیجه رسیدم که اینکه تو خونه باشی و نتونی واسه خودت دوستی پیدا کنی و از زمانت استفاده کنی کوتاهی در حقته...امیدوارم که همینطوری که داری با انگیزه میری و واسه خودت دوست پیدا کردی اوضاع ادامه داشته باشه و روز به روز بهتر هم بشه آرام.

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)