سپیناسپینا، تا این لحظه: 11 سال و 8 روز سن داره

سپینا تک ستاره ی آسمان زندگیم

بهار ۹۸

1398/1/8 22:00
نویسنده : فرشته
249 بازدید
اشتراک گذاری


۹۸/۱/۸ پنج شنبه.

گاهی برای زندگی کردن عجله داریم، برای تمام شدن امروز و شروع فردا و یادمان میرود زندگی همین الان است.
امیدوارم از هر لحظه زندگی لذت ببرید، از پس سختی‌ها به راحتی بربیایی، و شوق و امید برای فردا داشته باشی.

امیدوارم با لبخند سال کهنه را بدرقه کنی و با امید و لبخند به استقبال سال جدید بروی.

لحظه لحظه زندگیت به رنگ امید و به طعم عشق

🌸🍃🌸 سال نو مبارك 🌸🍃🌸

🌿 سالى سرشار از موفقيت و پيروزى برایت آرزومندم. 🌿

سلام دختر عزیزم از خدا میخوام زمانی که داری این پست و می خونی حال دلت خوب باشه و سلامت باشی 🙏.چند روزی از سال جدید میگذره و کمتر از یکماه هم به تولد ۶سالگیت مونده،امسال به قول بابا سال استقلال شماست چون دیگه از مهرماه رسما دیگه یه محصل تو خونه داریم، دورت بگردم مادر.

میخوام یه چیزی رو اعتراف کنم...امسال با توجه به اینکه خودم برات چند دست لباس دوختم متاسفانه نه وقت کردم ه حتی راجع به عیدیت فکر کردم امسال ساعت ۱:۲۵بامداد سال تحویل بود( و البته سال خوک)شما موقع تحویل سال بیدار نبودی و فردا صبح وقتی از خواب بیدار شدی من و بابا وقتی بهت تبریک گفتیم ،گفتی نه هنوز عید نشده حالا از ما اصرار از شما انکار وقتی دلیل و پرسیدیم گفتی اگه عید بود به من عیدی میدادید بابا گفت می خوام بهت پول بدم زدی زیر گریه که من پول نمی خوام کادو می خوام😃خوشبختانه از اونجاییکه مامان همیشه یه چیزایی کنار داره تا سوپرایزت کنه دو تا مجسمه و یه عروسک برای تزیین اتاقت بهت دادم بعد هم خوراکی هایی که دوست داری و بهت دادم که گفتی مامان واسه اینکه دل من و شاد کنی داری بهم این همه خوراکی میدی؟🤗خدا رو شکر فقط از من و بابا توقع داری وگرنه از کسی عیدی نمیگیری و عیدی زن دایی رو که چند تا اسکناس بود یکیش و برداشتی و بقیه ش و بهش پس دادی و گفتی زن دایی زیاده😉.آفرین به تو دختر فهمیده  👏خیلی بهت افتخار می کنم.

شاید قبلا گفته باشم که نقاشی می کشی و به من و بابا می فروشی هفته ی گذشته هم یکی به عمه ویدا به مبلغ ۱۰دلار فروختی😁که قرار شد به جاش برات ویتامین بفرسته .راستی تو ماه گذشته تولد مامان بود و دوباره سعی در خوشحال کردن مامان داشتی...یه شب هم خاله شیما زحمت کشید و شام درست کرد و اومدن خونمون و شما هم کلی واسه مامان رقصیدی و خوشحالم کردی😍.راستی تو چیدن و تزیین هفت سین هم خیلی به مامان کمک کردی.❤دوستت دارم کوچولوی من❤

۹۸/۱/۱۴ چهارشنبه.سلام عزیزم فقط اومدم
برات بنویسم که امشب برای اولین باره که شب از مامان دوری و خونه نیستی دلیلشم اینه که خونه ی خاله فاطی موندی چون آندیا هم اونجاست و ساناز جون هم امروز زحمت کشیده بود و برده بودتون باغ وحش این شد که اینقدر اصرار کردی که مامان تو رو خدا شب خونه ی خاله بمونم چون تاحالا نموندم و... کلی خواهش و این و اون و واسطه قرار دادن منم علیرغم میلم بهت اجازه دادم که بمونی ولی بهت بگم که جات خیلی خالیه تو خونه ولی از اونجاییکه تمام تلاش من و بابا اینه که خوشحال باشی ،احساس کردم خیلی دلت میخواد که با آندیا باشی البته اینم بگم که آندیا هم دو شب گذشته خونمون موند و با هم کلی بازی کردید.ولی دیگه باید آماده بشی برای کارای جدی تر 🤔مثل شروع دوباره کلاس زبان و ....

۹۸/۱/۲۸ چهارشنبه.سلام دختر قشنگم ایشالا هیچ وقت دچار دندون درد نشی چون امروز متاسفانه خیلی اذیت شدی و داستان از اونجایی شروع شد که هفته ی گذشته با جویدن آدامس یدفعه درد دندونت شروع شد و همین باعث شد که روز شنبه که واسه خاله افسر وقت گرفته بودم دندون شما رو هم نشون بدم و دکتر گفت اگه با من همکاری کنه دندوناش و که خیلی هم کار داره درست می کنم ،این شد که روز دوشنبه تا مامان کاراش و بکنه شما و خاله با هم رفتید مطب و وقتی منم کارم تموم شد خودم و رسوندم و در عین ناباوری بهم گفتن کار دندون دخترت تموم شده و منم با کلی ذوق اومدم تو اتاق که دیدم آقای دکتر میگه سپینا خیلی قهرمانه و کلی ازت تعریف کرد منم از خوشحالی صورتت و غرق بوسه کرده بودم و دکتر گفت برای اینکه نترسه روی یکی از دندون ها که درد نداشت کار کردم و خیلی اذیتش نکردم تا اعتمادش و جلب کنم و با هم ارتباط برقرار کنیم نوبت بعدی امروز بود که الهی برات بمیرم از درد دیگه داشتی از حال می رفتی و دیگه با کلی حرف و تهدید که اگه اجازه ندی چه بلایی سر بقیه دندونات میاد به سختی تخلیه و پانسمان همون دندونی که درد میکرد انجام شد و بعد از یکساعتی استراحت بین کار ،که تو این فاصله اومدیم خونه و یه چیزی دادم خوردی و جون  گرفتی و رفتیم برای پر کردن دندون قبلی که روز دوشنبه پانسمان شده بود😥.خلاصه که روز سختی بود پر از درد و استرس خاله ی طفلی هم دندونش و کشید و 😣دیگه روزمون تکمیل شد.
حالا از این جریانات بگذریم میرسیم به تولد شما عزیز دلم که پنج شنبه هفته ی آینده ست ولی قراره چهارشنبه تو مهد بگیرم و از الان در تدارک هستم ازم خواستی برات لباس پرنسس بل👸 رو بدوزم🤗منم با جون و دل و با کلی عشق دارم دونه دونه فرمایشات شما رو انجام میدم،

سپینا: مامان کیکم دو طبقه باشه،
مدل موهام این باشه،
بادکنک هام اون رنگی باشه و...😄
مامان: چشم🙈
تولدت مبارک زیبای مامان❤
پسندها (3)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (2)

مامان صدرامامان صدرا
11 فروردین 98 1:29
خدا حفطش کنه این دخمل نازو 😚😚😚
عمه فروغعمه فروغ
12 فروردین 98 13:12
سال نو مبارک🌹 هزارماشالله چقدر بزر و خانم شده خیلی وقت بود اینجا نیومده بودم🙂،خدا حفظش کنه براتون