سپیناسپینا، تا این لحظه: 11 سال و 2 روز سن داره

سپینا تک ستاره ی آسمان زندگیم

دی ماه۹۷

1397/10/29 21:47
نویسنده : فرشته
189 بازدید
اشتراک گذاری
۹۷/۱۰/۲۹ شنبه.سلام دختر قشنگم حدود یکماه و نیمی میشه که برات ننوشتم از آخرین باری که برات نوشتم گفتم که برای اردکت غذا درست می کنی هنوز ادامه داره و هر چیزی رو که می بینی با قیچی ریز می کنی و به قول خودت آشغال پلو درست میکنی🤣 .خلاصه که تمیز کردن خونه شده کار هر روز مامان اگه قبلا چند روز یه بار جارو می کشیدم الان باید هر روز این کار و انجام بدم😥.تو این مدت شب یلدا رو در پیش داشتیم که برنامه مون با خاله شیما و عمو علی بود و از عصربرای شام رفتیم بیرون و عمو علی هم زحمت کشید باهات کلی بازی کرد و این شب و برات دلچسب تر کرد و تا آخر شب می گفتی مامان خیلی خوش گذشت من فکر نمی کردم عمو علی اینجوری باشه😊.از اتفاقای دیگه که یادم اومد نامزدی امیر بهادر بود که ۲۳ آذر بود و تا تونستی با آندیا آتیش سوزوندین و رقصیدین👭.دیگه اینکه چند روزی از دی گذشته بود که مریض شدی و سه روز به مهد نرفتی تب داشتی و چند روز طول کشید تا کامل خوب بشی ولی از اونجاییکه هوا آلوده ست و گاهی همکلاسی هات مریضن و با هم می شینید خوراکی می خورید همین باعث شده که همش مریض باشی الانم چند روزیه سرفه می کنی😧.

چند روز پیش داشتم با مربیت صحبت می کردم کلی از تواناییت تعریف کرد،اینکه نقل قول و توجه و یادگیریت خیلی خوبه ولی از نظر سازش با بچه ها خیلی کوتاه نمیایی و مربیتون هم برای تنبیهتون دخترا رو کنار پسرا می نشونه که همین باعث شده تو کلاس صلح برقرار بشه و همتون دیگه با هم کنار بیایید😉.

آهان یه چیز مهم دیگه که یادم اومد بگم اینه که این ترم گفتی من و کلاس زبان ثبت نام نکن منم با توجه به سرماخوردگی های پی در پی و خستگی بابت کلاس های صبح کوتاه اومدم ولی تو خونه آموزش همچنان ادامه داره با دیدن کارتون و شنیدن شعرهای انگلیسی.دیگه اینکه سه شنبه گذشته بابا عمل داشت تو دستش یه توده بود و دکتر توی مطبش بابا رو جراحی کرد آقای دکتر بهت گفت اگه دوست داری دکتر بشی وایسا نگاه کن  شما هم تا تونستی از بابا فیلم و عکس گرفتی فقط موقع برش دادن دست ،بابا گفت ببرش بیرون ولی تمایل داشتی ببینی .😷

امروزم که واسه خودت خانم آشپزی شده بودی و خودت گوشت رو شستی و زدی به سیخ و روی گاز کباب کردی بعد هم تزیین کردی و نوش جان کردی بعد هم رفتیم به سمت باغ ولی بخاطر بارش برف چند تا درخت شکسته بود و راه بسته بود و شما هم از ماشین پیاده شدی و تو برف ها غلطی زدی و به سگ ها هم غذا دادیم و برگشتیم خونه ،الانم ساعت ۹/۵ هر چقدر بهت می گم بیا بخواب زدی زیر آواز و داری حافظ خوانی می کنی و تو اتاقت بازی می کنی 🤓.
پسندها (1)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (1)

مامانمامان
8 بهمن 97 8:57
موفق باشید