سپیناسپینا، تا این لحظه: 11 سال و 3 روز سن داره

سپینا تک ستاره ی آسمان زندگیم

مهاجرت

1402/2/16 6:28
نویسنده : فرشته
337 بازدید
اشتراک گذاری

شنبه ۱۶ اردیبهشت ۱۴۰۲.سلام عزیزم بالاخره تونستم بیام و برات تا جاییکه ذهنم یاری می کنه بنویسم.

روز ۱۲ بهمن ۱۴۰۱ ساعت ۷/۵ صبح من و شما برای اولین بار بدون بابا سوار هواپیما شدیم و ایران و به مدت نامعلوم ترک کردیم به مقصد استانبول و از اونجا به آمریکا 😢. لحظه ی جدایی خیلی سخته ولی با یه عالمه انرژی و هدف های جدید راهی سفر شدیم که الان سه ماه ازش می گذره و خدا رو شکر چالش ها رو یکی پس از دیگری پشت سر گذاشتیم🤗.الانم دو ماهی میشه که بابا پیشمونه.

وقتی وارد شدیم بعد از یک هفته وارد مدرسه شدی اسم مدرسه ت Vickery Creek هست و معلمهات Mrs verni,sailo&Wilson برات مینویسم که اولین معلم هات و یادت نره.دیروز آخرین امتحان و که ریاضی بود و دادی و از امروز کارای هیجان انگیز تو مدرسه تون شروع شده امروز خوشحال اومدی و گفتی کار با الماس داشتیم و دوشنبه هم جشنواره ی بستنی داریم😋.خدا رو شکر خوشحالی و با اینکه گاهی از دست بعضی همکلاسی ها دلخور میایی خونه با این حال صبح ها با انرژی میری مدرسه.و ۲۰ روز دیگه هم تعطیلات مدرسه شروع میشه.

برات چندتایی عکس میذارم ولی باید از هفته ی گذشته شروع کنم و برگردم به عقب تر مثل نوروز و شاید قبل از اون...

در مورد این عکس بگم که برای هفته ی گذشته ست که تولدت بود،از شب قبل شروع کردم به درست کردن کیک و کاپ کیک برای معلم ها ،این عکس هم قبل از رفتن به مدرسه ازت گرفتم.

به آرزوت رسیدی ،دوست نداشتی با لباس فرم بری مدرسه با همین لباس رفتی مدرسه😀.

عکس بعدی،کاپ کیک ها و کیک مدرسه ست که به سه تا معلمت دادی.

اینم کادوی من و بابا برای تولدت که از هفته ی قبل از تولدت برات خریدیم ولی بهت نشون ندادیم تا روز سه شنبه ۵ اردیبهشت😍

اینم بگم در مدت یک هفته کامل دوچرخه سواری و یاد گرفتی ،البته زیاد زمین می خوری ولی خوب این اولشه منم همش از خاطرات بچگیم می گم که چقدر همیشه زخمی و کبود بودم سر همین زمین خوردن ها.

این عکس مربوط به سیزده بدره😁باورت میشه برای اولین بار بود که روز ۱۳ فروردین می رفتیم بیرون چون تو ایران که بودیم همیشه دوازدهم می رفتیم بیرون بخاطر شلوغی و ترافیک ولی امسال بدون شلوغی و هیاهو و ترافیک ایران رفتیم یه دریاچه ی زیبا 🌿.

اینم روز عید یه هفت سین کوچولو چیدم،به من می گفتی مامان نه به هفت سین های سال‌های گذشته نه به این هفت سین🙂.

اینم عکست با شهره جون همسایه ی مهربون و دوست داشتنیمون❤️رفته بودیم خونشون عید دیدنی😊که بعدا باید برات بنویسم که به محض رسیدنمون چقدر همه جوره کمک حال ما بودن با همسرشون و برامون زحمت کشیدن.

تو مدرسه نمایشگاه کتاب بود.از منم خواستی بیام و همین کتابی که تو دستته در مورد ساخت اسلایم و برات خریدم💝.

توضیح عکس:یه روز صبح داشتیم می رفتیم مدرسه همون اوایل که اومده بودیم.

از خونه تا مدرسه پیاده ۱۰ دقیقه راه و با ماشین دو،سه دقیقه راهه.

فکر کنم برای امشب کافی باشه چون الان به وقت ایران فکر می کنم ساعت ۶ صبح و به وقت اینجا ۱۱ شبه.

پسندها (5)

نظرات (2)

مامان سانازمامان ساناز
16 اردیبهشت 02 9:25
سلام موفق و پیروز باشید😍
فرشته
پاسخ
سپاسگزارم.
آلیس😎آلیس😎
26 خرداد 02 23:22
آمریکا؟ جوننویوزوبثبگزوثبمفکبککزوواکجفجنتژد)))))))))))))