اسفند۹۹
۹۹/۱۲/۲۵دوشنبه.سلام عزیز دلم امیدوارم دل کوچولوت بتونه درد دوری خاله ی مهربون و فراموش کنه😔.
متاسفانه تو این ماه خاله افسر مهربون و که برای من یک مادر و برای تو مثل یک مادربزرگ بود و از دست دادیم و چه دردی از این بالاتر که یک مادر نتونه جلوی دختر کوچولوش تاب بیاره و گریه کنه.با اینکه همیشه تلاش کردم غم و غصه ی مامان و نبینی ولی امسال سال خوبی نداشتیم و برای دومین بار شاهد از دست دادن یکی دیگه از عزیزانم بودی.کسی که برای اولین بار تو رو تو آغوشم گذاشت و یاریم کرد تا بتونم بهت شیر بدم و تا دو هفته مثل پروانه دورمون چرخید و بهمون رسیدگی کرد 😢.
خواهر مهربونی که مثل مادر کنارم بود بهم می گفت اگه نزدیکت بودم نمیذاشتم آب تو دلت تکون بخوره خدایا مصلحتت و شکر.
الان که دارم برات می نویسم ۱۹ روز از فوت خاله می گذره و برام چقدر طولانی گذشته.
روز ۳۰ بهمن پنج شنبه ،با خاله فاطی رفتیم خونه ی خاله افسر که پیشش باشیم چون حدود یکماه و نیم بود که بیماری سرطان داشت تمام وجودش و می گرفت و خودش خبر نداشت که کبد،مغز استخوان و...هم درگیر شده،با توجه به روحیه ی خوبی که داشت ۱۷دی که من و تو رفتیم خونشون دیدیم همش دوست داره بخوابه و حال خوبی نداره خیلی بی جون و لاغر شده بود .وقتی خاله رو تو این حال دیدی رفتی تو خودت و گفتی مامان خاله چرا اینجوری شده؟ازت خواستم با دل پاکت برای همه ی مریض ها دعا کنی واسه خاله هم...
از همون موقع شروع شد و ادامه داشت خاله فاطی بردش شمال و حدود یکماهی اونجا بود و یکم روبراه شده بود.تا اینکه بخاطر پلاکت پایین برگشت که نزدیک به دکتر و بیمارستانش باشه که متاسفانه روز دوشنبه ۴اسفند به دلیل پلاکت پایین راهی بیمارستان شد و دو روز بعد یعنی روز چهارشنبه ۶ اسفند به آرامش رسید.برای مراسم تدفین با توجه به کرونا خیلی محدودیت وجود داشت و روز جمعه ۸ اسفند خاله ی مهربون نزدیک بابابزرگ به خاک سپرده شد.
خدایا بازم شکر نمیدونم چی بگم خیلی روزای سختی رو پشت سر میذارم درد دلتنگی عزیزان بسیار سخت و طاقت فرساست مخصوصا که نتونی راحت عزاداری کنی و دلتنگی هات و بیان کنی.چرا که دلم برای تو و بابا هم می سوزه که با درد من شما هم درد می کشید برای همین مجبورم خودم و محکم نشون بدم و بی تابی نکنم.
میدونم پستی که دارم میذارم ناراحت کننده ست ولی متاسفانه اینم جزئی از زندگیه و در کنار خوشی ها ناخوشی ها هم هست.
یکی از حرفهایی که این روزا از زبونت شنیدم این بود که :"زندگی مثل جمع و تفریقِ"خودتم توضیح دادی که بعضیا دارن اضافه میشن بعضیا کم می شن.
چند روز دیگه به پایان امسال باقی مونده ،چه سال بد و پرتلاطمی بود .فکر کنم برای همه سخت گذشت این سال امیدوارم سالی که در پیش رو داریم تجربه ی تلخی برای کسی نداشته باشه.
از خداوند برای همه ی انسانها ،خودم و اطرافیانم صبر و آرامش میخوام.
خدایا ازت میخوام همونطور که درد دوری رو میدی خودت هم تحمل و صبوریش و بدی.🙏
متاسفانه تو این ماه خاله افسر مهربون و که برای من یک مادر و برای تو مثل یک مادربزرگ بود و از دست دادیم و چه دردی از این بالاتر که یک مادر نتونه جلوی دختر کوچولوش تاب بیاره و گریه کنه.با اینکه همیشه تلاش کردم غم و غصه ی مامان و نبینی ولی امسال سال خوبی نداشتیم و برای دومین بار شاهد از دست دادن یکی دیگه از عزیزانم بودی.کسی که برای اولین بار تو رو تو آغوشم گذاشت و یاریم کرد تا بتونم بهت شیر بدم و تا دو هفته مثل پروانه دورمون چرخید و بهمون رسیدگی کرد 😢.
خواهر مهربونی که مثل مادر کنارم بود بهم می گفت اگه نزدیکت بودم نمیذاشتم آب تو دلت تکون بخوره خدایا مصلحتت و شکر.
الان که دارم برات می نویسم ۱۹ روز از فوت خاله می گذره و برام چقدر طولانی گذشته.
روز ۳۰ بهمن پنج شنبه ،با خاله فاطی رفتیم خونه ی خاله افسر که پیشش باشیم چون حدود یکماه و نیم بود که بیماری سرطان داشت تمام وجودش و می گرفت و خودش خبر نداشت که کبد،مغز استخوان و...هم درگیر شده،با توجه به روحیه ی خوبی که داشت ۱۷دی که من و تو رفتیم خونشون دیدیم همش دوست داره بخوابه و حال خوبی نداره خیلی بی جون و لاغر شده بود .وقتی خاله رو تو این حال دیدی رفتی تو خودت و گفتی مامان خاله چرا اینجوری شده؟ازت خواستم با دل پاکت برای همه ی مریض ها دعا کنی واسه خاله هم...
از همون موقع شروع شد و ادامه داشت خاله فاطی بردش شمال و حدود یکماهی اونجا بود و یکم روبراه شده بود.تا اینکه بخاطر پلاکت پایین برگشت که نزدیک به دکتر و بیمارستانش باشه که متاسفانه روز دوشنبه ۴اسفند به دلیل پلاکت پایین راهی بیمارستان شد و دو روز بعد یعنی روز چهارشنبه ۶ اسفند به آرامش رسید.برای مراسم تدفین با توجه به کرونا خیلی محدودیت وجود داشت و روز جمعه ۸ اسفند خاله ی مهربون نزدیک بابابزرگ به خاک سپرده شد.
خدایا بازم شکر نمیدونم چی بگم خیلی روزای سختی رو پشت سر میذارم درد دلتنگی عزیزان بسیار سخت و طاقت فرساست مخصوصا که نتونی راحت عزاداری کنی و دلتنگی هات و بیان کنی.چرا که دلم برای تو و بابا هم می سوزه که با درد من شما هم درد می کشید برای همین مجبورم خودم و محکم نشون بدم و بی تابی نکنم.
میدونم پستی که دارم میذارم ناراحت کننده ست ولی متاسفانه اینم جزئی از زندگیه و در کنار خوشی ها ناخوشی ها هم هست.
یکی از حرفهایی که این روزا از زبونت شنیدم این بود که :"زندگی مثل جمع و تفریقِ"خودتم توضیح دادی که بعضیا دارن اضافه میشن بعضیا کم می شن.
چند روز دیگه به پایان امسال باقی مونده ،چه سال بد و پرتلاطمی بود .فکر کنم برای همه سخت گذشت این سال امیدوارم سالی که در پیش رو داریم تجربه ی تلخی برای کسی نداشته باشه.
از خداوند برای همه ی انسانها ،خودم و اطرافیانم صبر و آرامش میخوام.
خدایا ازت میخوام همونطور که درد دوری رو میدی خودت هم تحمل و صبوریش و بدی.🙏
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی