سپیناسپینا، تا این لحظه: 11 سال و 13 روز سن داره

سپینا تک ستاره ی آسمان زندگیم

دی ۱۴۰۰

۱۴۰۰/۱۰/۲۴ سلام دخترم.ماه گذشته خیلی سعی کردم بیام برات چند تا عکس یلدایی بذارم ولی نمی دونم چرا هر کاری کردم آپلود نمیشد🙄البته الانم نمی تونم یه سری چیزا تغییر کرده منم چون دیر به دیر میام هنوز نتونستم خودم و با این شرایط عادت بدم و مثل اینکه از قافله جا موندم🤔 روزها مثل برق و باد داره میگذره و از اول هفته تا چهارشنبه برنامه مون تکراری و یکنواخته از صبح تا ظهر تو کلاسیم ،شنبه و سه شنبه هم حضوری میریم مدرسه و آخر هفته ها هم با یک پیاده روی و گاهی اوقات رفتن به خرید یا رستوران سعی می کنم یه تنوعی بدم ولی واقعا خودم هم به شرایط خونه نشینی عادت کردم و برام جایی رفتن مشکل شده،ولی تو دو ماه گذشته یکی از تشویقی هایی که خودت به خودت میدی رفتن به...
24 دی 1400

آذر

سلام عزیزم ساعت ۱۱شب ۱۸ آذر ماه و پنج شنبه ست.هفته ی گذشته همین موقع ها عمه ویدا برگشت و چقدر دلتنگ بودی و بهونه گیری می کردی.تو مدت زمانی که عمه اینجا بود چند باری باهاش رفتی بیرون و دو شب هم اومد پیشت خوابید و تا دیر وقت بیدار بودید و با هم می گفتید و می خندیدید.از آذر ماه دو روز در هفته شنبه و سه شنبه حضوری مدرسه ایم البته شما فقط سه شنبه کلاس داری و شنبه رو چون من کلاس دارم میایی در غیراینصورت تنهایی،فکر می کنم اینجوری از روزمرگی یکمی خارج میشیم خدا کنه به خیر بگذزه🙏من و بابا چهارشنبه ی پیش واکسنمون و زدیم اونروز با عمه رفتی فروشگاه و پیاده روی و وقتی هم ما کارمون تموم شد اومدیم دنبالتون ناراحت شدی که خلوت دو نفره تون چهار نفره ش...
18 آذر 1400

آبان ۱۴۰۰

۱۴۰۰/۸/۲۵ بامداد سه شنبه.ساعت نزدیک به ۱ و من اومدم تا برات بگم از اینکه روزامون چطور داره مثل برق و باد می گذره ،گذر زمان و اینکه چطور صبح ظهر میشه و ما هر کدوم یه طرف خونه تو کلاسیم و بعد از اون چطور شب میشه رو اصلا متوجه نمیشیم .کلاس هامون مثل سابق ادامه داره و تو این مدت فقط یک روز مجبور شدیم دوتایی بریم مدرسه و اونجا کلاس داشته باشیم اونم چون تو خونه نتمون قطع میشد😢. متاسفانه تو یک ماه و نیم گذشته درد چشمت بهتر نشد و رفتیم پیش دکتر جراحت برای چک آپ و برات داروهای تقویتی نوشت و گفت طبیعیه و به من گفت به جات تو کلاس باشم و درس و برات توضیح بدم که کمتر سرت تو تبلت باشه ولی من نمی تونم و کلاس دارم،داروت و اینجا پیدا نکردیم و دیروز ع...
25 آبان 1400

شهریور و مهرماه ۱۴۰۰

سه شنبه ۱۳ مهر.عزیزم سلام به علت یه عالمه مشغله نتونستم برات بنویسم از چند ماه پیش باید برات تعریف کنم. ۲۰ مرداد بود که رفتیم بعد از مدتها به خاله زهرا سر بزنیم با اصرارشون همون شب راهی شمال شدیم البته اینم بگه که زمانی که بیمارستان بودی بهت قول داده بودم و واسه همین یکی دو ساعته وسیله برداشتیم و با خاله اینا ساعت ۱/۵ -۲ تو جاده بودیم.تو راه یکم اذیت شدی چون حالت تهوع داشتی و بعد از اینکه حالت بهم خورد بهتر شدی... نگم برات از اونجا که چقدر خوشحال بودی و بهت خوش گذشت چون هر روز عصر دریا بودی و توآب و همین باعث شد تا حدودی شنا کردن و یاد بگیری.رو آب می خوبیدی واسه خودت شیرجه میزدی و می تونستی با دست و پا زدن تو آب پیش بری.تو مدتی که ما...
8 مهر 1400

خرداد ۰۰

چهارشنبه ۲۶ خرداد.سلام عزیزم امیدوارم هر زمان که داری وبلاگت و می خونی بهترین حال و داشته باشی🙏. دختر قشنگم این ماه برات با ماههای گذشته تفاوت داشت به این دلیل که دو هفته ای با کسی که خیلی دوسش داری و از نظر خودت برات همبازیِ بودی.سه هفته ی پیش یعنی جمعه ۷خرداد با خاله زهرا و خاله فاطی اینا و آندیا شبانه به سمت نشتارود جایی که خاله زهرا خونه داره به راه افتادیم و نزدیک صبح رسیدیم،از همون موقع بی خوابی های شما دو تا شروع شد یعنی شب تا دیر وقت بیدار بودید و صبح هم نسبتا زود بیدار می شدید و تا روزی که برگردیم یعنی چهارشنبه ی هفته ی بعدش که فکر کنم ۱۹ خرداد بود همش به بازی گذشت.با اینکه بابا نیومده بود ولی هر وقت که تماس تصویری می گرفتم ،تا می د...
26 خرداد 1400