سپیناسپینا، تا این لحظه: 11 سال و 6 روز سن داره

سپینا تک ستاره ی آسمان زندگیم

13 ماهگی

1393/3/4 10:47
نویسنده : فرشته
948 بازدید
اشتراک گذاری

92/2/6 سپینای عزیزم سلام دخترم.اصلا"باورم نمی شه که یک سال گذشت با اینکه خیلی هر سه تامون اذیت شدیم مخصوصا"شما عزیز دلم ولی خیلی زود تموم شد و امروز اولین روز بعد از یک سالگیته نازنینم.دختر قشنگم واسه تولدت هیچ کاری نتونستم برات بکنم چون متاسفانه سرما خورده بودی.البته تو پست قبلی گفته بودم که نمی خواستم برات جشن بگیرم ولی می خواستم ببرمت آتلیه سه تایی با هم یه عالمه عکس بگیریم ولی فکر کردم شاید اذیت بشی چون آب ریزش بینی داشتی هنوزم کامل خوب نشدی و نمیدونم فردا که می خوام ببرمت برای واکسن واکسنت و می زنن یا نه.خلاصه اینکه مامان کلی خودش و سرزنش کرد که چرا مراقب دخترش نبوده که درست زمان تولدش مریض باشه.از روز سه شنبه شب آبریزش بینی شما شروع شد درست فردای همون روز که بردمت پارک و دیگه هم نتونستم بیام برات بنویسم چون هم گرفتار شدم هم اینترنت قطع بود.خلاصه اون شب تا صبح خوابم نبرد از ناراحتی شما هم که همش بیدار می شدی چون نمی تونستی خوب نفس بکشی و ادامه داشت تا دیروز که یکم بهتر شدی و بردمت حمام تا ظهر هم تصمیم داشتم ببرمت آتلیه ولی دوباره فکر کردم حتما"که نباید روز تولدت باشه حالا یکم حالت بهتر شد.روز پنج شنبه بابا زحمت کشید برات کیک گرفت که خواستیم بریم اتلیه ببریم که نرفتیم صبح جمعه همه زنگ زدن یا پیامک دادن و تولدت رو تبریک گفتن.عصر لباست و عوض کردم که خودم ازت عکس بگیرم قربونت برم اصلا" نذاشتی از بس که ورجه وورجه کردی نتونستم یه عکس خوب ازت بگیرم چند بار دستت و کردی تو کیک و مالیدی به میز منم دیگه بی خیال عکس شدم و اذیتت نکردم.وقتی بزرگ شدی از مامان و بابا گله نکنی خودت نذاشتی ازت عکس بگیرم.بعد مامان بزرگ اومد برات یه کادوی خوشگل گرفته بود خاله شمسی و خاله زهره و امین هم اومدن خیلی خوشحال بودی روی تابی که از پنج شنبه بابا برات درست کرده لم داده بودی و به همه نگاه می کردی .قربونت برم دیروز چهار دست و پا هم رفتی .برات بهترین ها رو از خدا میخوام.

سپینا روی تاب.

 

اینم یکی دیگه از عکسات تو روز تولدت.محبت

امروز یک شنبه هفتم اردیبهشت.الان داریم آماده می شیم بریم برای واکسن اگه بزنن ولی خدارو شکر امروز بهتری حالا برگشتیم میام برات می نویسم الهی که اذیت نشی عشقم.خوب رفتیم واکسنتم زدیم چقدر هم خانوم بودی عشقم اصلا"گریه نکردی به خانومی که بهت واکسن میزد نگاه کردی تا سوزنش رفت تو دستت هیچی نگفتی تا اون مایع وارد شد اومدی گریه کنی گفتم سپینا و از بغل خاله شمسی گرفتمت و گریه نکردی کسایی که تو نوبت بودن نازت می کردن و می گفتن واکسن زدی و گریه نمی کنی؟قربون این دختر خانوم و گلم برم.اونجا هم گفتن همه چیز خوبه فقط نباید بذارم وزنت بره بالا البته این چند روز که درست و حسابی غذا نمی خوری و خیلی بی اشتهایی الهی زودتر خوب بشی چون خیلی کلافه ای.وزنت توی یک سالگی ١١/٥ قدت ٧٨ دورسرت ٤٧ بود خدا روشکر.بعد از واکسن اومدیم خونه برات وسیله برداشتم رفتیم خونه ی خاله شمسی اونجا بودیم تا خاله فاطی و زهرا جونم اومدن اونجا الانم اومدیم خونه ی خاله فاطی. شما هم الان نشستی داری تلاش می کنی شارژر عمو رو بکنی تو پریز.یادم رفت بگم چون صبح با خاله شمسی قرار بود بریم خاله بانک بود تا خاله کارش و بکنه بابا ما رو برد پروفسور کوچولو تا کتابها رو دیدی کلی ذوق کردی یدفعه نگات افتاد به کتاب حمام خم شدی از تو بغلم و یکی و برداشتی منم اون کتاب و با یه کره ی هوش برات خریدم.تا پست بعدی می بوسمت دختر زیبای خودم.

روز دوشنبه هشتم.قربونت برم هنوز خونه ی خاله اینا هستیم چون یکم بی تابی می کنی وخیلی بهم کمک می کنن و همش سرت و گرم می کنن تا مامان و اذیت نکنی.یک ساعت پیش با خاله زهرا رفتیم حمام و زحمت کشید و شما رو شست تازه موهات هم کوتاه کرد این برای چهارمین باره که تو این یک سال موهای خوشگلت و کوتاه کردیم.چون نه میذاری موهات و شونه کنم نه میذاری گیره یا تل به سرت بزنم گرمایی هم که هستی واسه همین بهتره موهات فعلا"کوتاه باشه عسل خانوم من. البته قیافه ی خوشگلت شبیه پسرها شده. خاله زهرا تاکید می کنه که بنویسم که شما صورتش رو با ناخن هات خراشیدی آخه این چه کاریه که یاد گرفتی قربونت برم؟؟؟؟؟؟؟

خاله جون انقدر حمام رو گرم کرده بود که لپات گل انداخته.

سپینا جونم بعد از کوتاهی موهاش.

 

امروز چهارشنبه دهم.می خوام از پیشرفت هات تا الان بنویسم:بعضی از اعضای بدنت و می شناسی دیشب بهت می گفتم دستت و بده مامان بوس کنه دستت و می آوردی بالا بعد هم پاهات -موهات -گوش هات -بینیت-زبونت-دلت-می می هات و قربونت برم می شناسی و بهشون اشاره می کنی.تا می گم می می سپینا کجاست دو تا دستهات و میذاری رو می می های کوچولوت و فشار میدی واسه نشون دادن دلت هم لباست و می زنی بالا تا نشونش بدی.اونروز که خونه ی خاله بودیم هم فهمیدم وقتی یه چیزی رو می خوای می گی می یعنی من. دیگه برات بگم از ینکه یکی از عروسک هات و میذارم تو تابت شما هم تابت و تکون میدی و می گی داب داب .از دیشب تا حالا هم چشمهای خوشگلت و یه مدلی می کنی انگار چشمک می زنی با یه نازی چشمهات و جمع می کنی .تازه سرعتت توی بلند شدن خیلی زیاد شده یکی از تفریحاتت شبا این شده که دستت و می گیری به مبل می ایستی بعد خودت و میندازی رو زمین منم زیرت بالش میذارم که پاهات درد نگیره یا دستم و می گیرم زیرت که محکم به زمین نخوری.منتظر راه رفتنت هستم عزیز دلم.

93/2/12 سپینا سر کابینت در حال دالی کردن با بابا جونش.

یه بسته چایی برداشتی داری باهاش کلنجار میری.

خودت و سر میدی از آشپزخونه میایی بیرون.

امروز شنبه 93/2/13 سپینا جونم از پریشب تا حالا خیلی بهونه گیری می کنی.روز پنج شنبه بابا یه مسافرت کوتاه رفت ما هم رفتیم خونه ی خاله فاطی شب تا صبح همش دلت می خواست شیر بخوری نه خودت درست خوابیدی نه مامان تونست بخوابه.دیشبم همین اتفاق افتاد به ساعت نگاه می کردم هر یک ساعت یک بار بیدار می شدی و خیلی طولانی شیر می خوردی طوری که بدن مامان خشک می شد دیگه ساعت 5 صبح کلافه شدم زدی زیر گریه منم بغلت کردم و بهت شیر ندادم از صدات بابا هم بیدار شد یکم بغلت کرد و راهت برد ولی فایده نداشت دوباره مجبور شدم بهت شیر بدم چون دلم نمی اومد ببینم داری گریه می کنی.می دونم کارم اشتباهه و نباید کوتاه بیام چون دکتر گفته شیر شبت و باید قطع کنم ولی خوب چیکار کنم.الان ساعت 11/5 صبحه نیم ساعت پیش هم دوباره گریه کردی و خوابیدی می خواستم بهت شیر ندم تا بخوابی ولی نشد الانم تو تابت خوابیدی.خدا خودش کمک کنه بتونم یکم شیر خوردنت و کم کنم.چون هر دومون داریم اذیت می شیم و قراره شما بیشتر غذا بخوری تا شیر.  

93/2/14 سپینا توی مدرسه با پرنا کوچولو.

سپینا-پرنا - النا 

وقتی کوچولوی من چشمک می زنه.

وقتی عسل من گرمش می شه میره رو سنگها این مدلی می خوابه.

سپینا سر میز توالت مامان.

اینم یه مدل از خوابیدنت.

93/2/15 دوشنبه.الان که دارم برات می نویسم تو اتاق بابا کنارمی و ساعت 10/5 شبه و خبری از خواب در چشمان زیبای شما نیست چون از 7 تا 9 خواب بودی.می خوام برات از دیروز بنویسم که خانوم مرادخانی زحمت کشیده بود و جشن روز معلم رو دیروز تو مدرسه گرفته بود و از ما هم دعوت کرد که بریم ساعت 11/5 دو تایی با هم رفتیم وای که چه خانوم بودی و اذیتم نکردی 12/5 هم برگشتیم با اینکه خوابت می اومد ولی تو کالسکه تا خونه بازی کردی.یه کیف پول برات برداشته بودم و توش کارت گذاشته بودم باهاشون بازی کردی چون روز قبلش که با خاله فاطی رفته بودیم بیرون کیف پول مامان و گرفتی و هر چی توش بود و میدادی به خاله وقتی هم دیگه چیزی توش نبود الکی دستت و می آوردی جلوی خاله که ازت یه چیز بگیره این کار و چند روزه یاد گرفتی مثلا" از رو زمین چیز برمی داری میدی به ما در حالیکه تو دستت هیچی نیست.خلاصه رسیدیم خونه هم خوابیدی.شب هم رفتیم خونه ی یکی از دوستامون که توی سفر ترکیه باهاشون آشنا شدیم عمو علی و خاله لیلا و پسر گلشون آریا که الان سه سال و نیمه است.ما که رفتیم خواب بود چون خیلی دیر رسیدیم.یک ساعتی اونجا بودیم و چون خیلی دوست داشتی به همه چیز دست بزنی واسه اینکه اذیت نشی زود بلند شدیم دلم نمی خواد همش بهت امر و نهی کنم اونا هم همش می گفتن بچه است کنجکاوه بذار دست بزنه ولی آخه دستت و می کردی تو ظرف آجیل می ریختی بیرون و...تو راه هم نخوابیدی وقتی هم رسیدیم تا 2 نخوابیدی.البته الان چند شبه نمی دونم مشکلت چیه که نمی خوابی فکر می کنم واسه دندونت باشه.امشبم وقتی خاله شمسی اینجا بود یاد گرفتی می گفتی نا نای البته به گوشی خاله اشاره می کردی که برات آهنگ بذاره بعد دستت و حرکت میدادی و بالاتنه ت و به راست و چپ مثل حالت رقص حرکت میدادی منم ازت فیلم گرفتم دختر شیرینم خاله ازت اعضای بدنت و می پرسید نشون میدادی وقتی می گفت زبونت کو؟زبونت و در می آوردی.حالا بگم از کارای جدیدت ریموت و یرمیداری ادای ما رو در میاری می گیریش جلوی تلویزیون یعنی داری کانال عوض می کنی گاهی هم می گیری نزدیک گوشت انگار که با تلفن صحبت می کنی.بگم از اینکه هر کس زنگ میزنه خونمون می گه چرا نیستید؟؟؟!!!خبر ندارن که دختر من میره سراغ پریز و سیم تلفن و می کشه.الانم بابا رو کلافه کردی دیگه بیشتر نمی تونم بنویسم.نازم بدون خیلی دوستت دارم و عاشقتم.بوس بوس تا پست بعدی محبت یادم رفت بگم یکی دو هفته ای می شه که مکعب هات و می تونی بذاری رو هم قبلا"دو تاش و می گرفتی تو دستت و میزدی به هم ولی الان دو تاش رو میذاری رو هم. 

93/2/15 خونه ی خاله فاطی با آندیا دستت و می گرفتی به دیوار و بلند می شدی.

وقتی از خونه ی خاله اومدیم ببین چه خوشکل تو تابت خوابیدی. 

امروز جمعه 93/2/19 با یک روز تاخیر دارم برات می نویسم  البته فکر کنم بیشتر مواقع همینطوره چون قربونت برم اینقدر از مامان کار می کشی و باید مراقبت باشم که نمی شه همون موقع برات بنویسم.حالا برم سر اصل مطلب که دیروز داشتم عوضت می کردم باهات بازی هم می کردم و با صدای بلند می خندیدی که متوجه تورم لثه ی بالات شدم و خوب که دقت کردم دندون های نیش بالات دارن در میانبوسمبارک باشه عشقم.هنوز از لثه نزدن بیرون ولی تا یکی دو روزه دیگه 6 تا دندون داری دردت به جونم که خانوم بودی و درد داشتی ولی به قول خودت فقط می می خوردی.از کارای این روزات بگم که دستت و به همه چی می گیری بلند می شی البته  در همون حال راه هم میری.تو اتاق مامان که میری دیگه هیچی سر جاش نیست کشوی میز توالت و می کشی بیرون و وسایل و لباس های مامان و پخش می کنی وسط اتاق یا میندازی رو سرت و باهاشون بازی می کنی البته تو اتاق خودت هم همین کارو می کنی ولی دیروز وقتی خواب بودی رفتم در همه ی کشوها رو چسب زدم چون چند روز پیش دستت رفت لای کشو و گریه کردی.الانم سر کشوی کمدتی و داری تلاش می کنی بازش کنی.راستی دیروز واسه اولین بار ملون خوردی و خیلی دوست داشتی نوش جونت.دیروز با هم کلی هم پیاده روی کردیم پیاده رفتیم تا آرایشگاه خاله و برگشتیم خیلی هم خانوم بودی و برگشتنا خوابت برد و خونه هم رسیدیم تا یک ساعت بعدش خواب بودی ولی مامان سر درد شد و خیلی احساس خستگی می کردم خیلی وقت بود اینقدر راه نرفته بودم.الانم اومدی می گی می می می .میبوسمت.  

93/2/19 پشت در حمام منتظر بابا.از بس رفتی سراغ کنسول آیینه رو از روش برداشتیم حالا سنگ روش و می گیری می کشی.

 

امروز شنبه بیستمه.ساعت نزدیکه 3 بعدازظهره از خونه ی مامان بزرگ اومدیم و شما لالا کردی چون از صبح که از خواب بیدار شدی تا الان نخوابیده بودی.سپینا جونم سه روزه یه جیغ هایی می کشی که آدم مخش سوت می کشه نمی دونم دلیلش چیه سعی می کنم وقتی جیغ می کشی بی تفاوت باشم چون هم در حالت شادی هم وقتی یه چیزی رو می خوای این کارو می کنی پس نمی تونه فقط از روی عصبانیت باشه.وقتی میام برات بنویسم بعضی چیزا رو یادم میره مثل دیروز ولی الان می نویسم که من و باباو کسایی که دیگه باهاشون صمیمی شدی مثل خاله ها تا دراز می کشیم می ایی سراغ دلمون لباسمون و میزنی بالا و به شکممون نگاه می کنی و فقط شکم من و بابا رو (به قول مامان)پف پف می کنی (یعنی با دهنت روی دلمون صدا در میاری) هر کس رو می بینی باهاش بای بای می کنی ولی منظورت همیشه برای خداحافظی نیست چون واسه اینکه توجهت و به بعضی چیزا جلب کنم باهاشون بای بای میکنم مثلا" تو خیابون یا تلویزیون چیزی رو می خوام بهت نشون بدم برای اینکه ببینم متوجه منظورم می شی میگم سپینا باهاش بای بای کن و شما هم این کارو می کنی عسل خانوم و باید واسه همه این موضوع رو توضیح بدم.قربونت برم مامان همه جارو چسب کاری کرده از دست شما امروز آوردمت تو آشپزخونه دیدم در یکی از کابینت ها رو باز کردی البته نه به طور کامل ولی ماشاالله خیلی کنجکاوی و دوست داری از همه چیز سر در بیاری.عزیز دلم ممکنه بعضی چیزا رو برات تکراری نوشته باشم اگه اینطور بود مامان و ببخش چون هر روز فکرم درگیره یه ماجراست.یه روز می گم چرا سپینا غذا نمی خوره؟چرا سپینا شبا نمی خوابه؟چرا...........؟الانم داشتم فکر می کردم چرا امروز اینقدر مظلوم شدی؟باورم نمی شه جلوی در حمام نشستی با کتابت بازی کردی تا مامان یه دوش گرفت خوشگل من.تو آشپزخونه هم بازی کردی تا غذا درست کردم.عاشقتم یکی یدونه. 

مدرک جرمت.  

 

یک شنبه بیست و یک اردیبهشت.دیروز واست نوشتم که ظهر ناهار خونه ی مامان بزرگ بودیم چون دایی و خاله ی بابا سیامک مهمون مامان بزرگ بودن ماهم اونجا بودیم.عصر هم دوستای مامان بزرگ برای عرض تسلیت به خاطر فوت خاله ی بابامی اومدن و دوباره باید می رفتیم.وای که چقدر ماه شده بودی تو لباس قرمز و مشکیت.(ازت عکس نگرفتم)دوستای مامان بزرگ کلی از شما خوششون اومد و ازت تعریف می کردن وقتی داشتن دعا می خوندن با صدای بلند با چند تاشون دالی می کردی و می گفتی دا  یه بار هم کامل گفتی دالی.وقتی هم صلوات می فرستادن می گفتی نا نای و می رقصیدی وقتی دیدن چه جوری رو زمین خودت و می کشی خیلی خوششون اومده بود دیگه اینکه می رفتی زیر میز و با همه دالی می کردی تازه رومیزی مامان بزرگتم پاره کردی.یکی از دوستای مامان بزرگ اومد بغلت کرد بردت تو اتاق یکی یکی رفتن تو اتاق اومدم ببینم گریه نکنی دیدم دارن باهات بازی می کنن شما هم انگار نه انگار که واسه اولین باره داری می بینیشون آخه وقتی تازه به دنیا اومده بودی اومده بودن دیدنت که اون موقع شما متوجه نبودی.خلاصه کلی تو دل همه جا باز کردی و خدا رو شکر که دخترم هم اجتماعی و هم خوشرو ست.دیگه ساعت 7 اومدیم خونمون یک ساعتی خوابیدی شب هم نزدیک 12 خوابیدی تا 4/5 بدون اینکه بیدار بشی و شیر بخوریتعجب چون خیلی خسته بودی. 

ببین ماریت بالا سرته و خوابیدی.

قربونت برم چند ساعت پیش داشتم عوضت می کردم برای اینکه از جات بلند نشی گفتم سپینا به عروسکات بگو بیان پیشت.دستت و به سمتشون گرفتی و باز و بسته کردی و گفتی بی اینم یه حرف جدید دیگه. تازه برای اولین بار یه کوچولو گوجه سبز خوردی به اندازه ی یه نخود صبحانه هم نون و پنیر و گوجه خوردی الانم کنارم ایستادی داری بعد از به هم ریختن لباس های مامان سعی می کنی زونکن های بابا رو بریزی پایین.

93/2/23 وقتی در حمام بازه و خیسه اینجوری میری به قول خودت داب بازی میکنی آخه به آب می گی داب.

چهارشنبه 2/24.عزیز دلم امروز خیلی اذیت شدی صبح بابا کولرو سرویس کرد و زود روشن کرد.روشن شدن کولر همان و پر از خاک شدن خونه همان به قدری عصبی شده بودم که نگو فقط دلم شور این و میزد که مریض نشی چون کل خونه کثیف شده بود گذاشتمت تو آشپزخونه ولی دیدم خودت اومدی بیرون دیگه بابا به مامان بزرگ گفت بیاد بالا خلاصه وقتی مامان بزرگ اومد بردت پایین و اونجا بودی منم اول جاهایی که در دسترست بود و تمیز کردم بابا اومد بهت سر بزنه ولی گریه کرده بودی خلاصه بابا آوردت خونه با بدبختی خونه رو تمیز کردم تا الان که ساعت نزدیکه 7 البته تو این مدت دو بار خوابیدی یه خواب کوتاه حمامت هم کردم.ولی خیلی سه تامون خسته شدیم مامان بزرگ هم که زحمت کشیده بود اومده بود بالا سرت و گرم کرد تا ما کارمون و تموم کنیم.الانم ازت چند تا عکس گرفتم ریموت و گرفته بودی سمت تلویزیون و واسه خودت کانال عوض می کردی و صدا رو کم و زیاد می کردی.چند روزه یاد گرفتی میایی پشت مامان می ایستی و از پشت موهای مامان و می کشیعصبانیمنم نمی تونم چیزی بهت بگم چون داری تجریه کسب می کنی. الانم طبق معمول همیشه که تا میام پای لپ تاپ خودت و می رسونی پایین پای من نشستی و چون اونجوری که دلم می خواست هنوز خونه رو تمیز نکردم باید از این اتاق برم بیرون و به شما هم غذا بدم نفس خانوم.راستی سپینا جونم در حال حاضر عاشق هندوانه و شیر کاکائویی اگه ببینی داریم می خوریم بهت نمی دیم جیغ می کشی و اعتراض می کنی و می گی می  می یعنی من. تا اونجایی که بشه چیزایی رو که دوست داری یا واسه اولین بار مزه اش رو چشیدی برات می نویسم.یادم رفت بگم امشبم یه کوچولو شربت آبلیمو خوردی وقتی می خوردی قیافت خیلی بامزه بود چشمت و می بستی و پشتت می لرزید(با اینکه خیلی هم ترش نبود) ولی بازم دلت می خواست.

93/2/26 بعد از به هم ریختن اتاقت قیافت این شکلی بود.

امروز شنبه 2/27.دیروز برات نوشتم ولی نمی دونم چی شد و چرا پرید برات نوشتم که دیروز واسه اولین بار مداد به دستت گرفتی یکم خط خطی کردی یکم مداد و خوردیش منم ازت عکس و فیلم گرفتم.امروزم بردمت حمام رو صندلیت نشسته بودی دیدم داری چرت میزنی خلاصه تو حمام با آرامش کامل خوابیدی منم با خیال راحت شستمت وقتی موهات و سشوار کشیدم دیگه از خواب بیدار شدی یکم سخت بود ولی چسبید.تا می تونستم نوازشت کردم و بوسیدمت تو حمام آخه خیلی خوشکل خوابیده بودی.می دونی دو سه روزه چی می گی؟؟؟؟؟؟گولی گولی گولی نمی دونم منظورت چیه ولی وقتی یه چیزی رو می خوای اینو می گی.سپینا ددر  و یاد گرفتی تا کسی میاد خونمون می خوای باهاش بری البته نه با هر کسی.ولی از چیزی که بدم می اومد به سرم اومد امروز وقتی خاله زهرا می خواست بره دنبال خاله فاطی لباس تنت کردم همراه بابا و خاله زهرا رفتید بیرون یکم بعد بابا و خاله فاطی رفتن خرید کنن پشت سرشون گریه کردی و اومده بودی مانتوی خاله زهرا که روی صندلی بود رو می کشیدی که ببردت بیرون که دیگه حواست و پرت کردم.جیگر مامان سفیدی دندونتم معلومه ولی هنوز زیر یه لایه نازک مونده تا آخر هفته دو تاش میاد بیرون دندون نیش سمت راست زودتر میاد بیرون مبارک باشه عشقم.محبت

ببین با چه دقتی مدادو گرفتی انگار یه عمره نویسنده یا نقاشی.

اینجا هم  که مداد خورونه.

اینم عکس بعد از حمامته چون تو بغلم خواب بودی موهات این مدلی سشوار شده.قیافتم هنوز خوابالوده.

یه عینک بالای سرته یه عینکم پشت گردنته.

اینم عکس از چشمک با یه خنده ی نمکی.

قربون دندونات برم که مثل خرگوشه.

دوشنبه 2/29.اول از همه مبارکه مبارک جشن پنجمین دندونت بالاخره اومد بیرون خیلی مامان خوشحاله به امید خدا اون یکی هم به راحتی در بیاد.سپینا جونم قربون قد و بالات برم که دو روزه خودت دلت می خواد همه چیرو بخوری دیشب برای غذا سیب زمینی آب پز کرده بودم دست دراز می کردی از من می گرفتی و خودت می خوردی امروزم همینطور ماکارونی رو خودت خوردی.اومدم بهت بستنی بدم (قیفی)ازم گرفتی چنان لیسی میزدی که نگو.دو روزه گوشی تلفن و برمیداری شروع می کنی از خودت صدا در میاری یعنی منم دارم حرف میزنم.اونموقع است که من و بابا می خوایم بخوریمت.حالا یه چیز دیگه هر چیزی رو که سیم داره فکر می کنی باید به پریز وصل بشه چند روز پیش کیبورد رو به پریز می زدی.خنده 

در حال خوردن بستنی.نوش جونت.

تو اتاقتی رفته بودی پشت تختت تا رفتم دوربین و بیارم اومدی بیرون.

چهارشنبه 2/31.عروسک ششمین دندونت هم رونمایی کرد دوباره و سه باره مبارکههههههههههههبوس.قربونت برم دیشب رو پام بودی تکونت میدادم و می گفتم پیتیکو که دیدم بلافاصله تکرار کردی وبا اون زبون شیرینت گفتی پیتیکو آخ که وقتی حرف میزنی (البته با زبونی غیر از فارسی)و اون زبون کوچولوت میاد بیرون یا دور دهنت می چرخونیش یا وقتی بهت می گم چشمک نزنی با یه نازی اون چشمای خوشکلت و می بندی و چشمک می زنی میخوام فشارت بدم بعدم بخورمت.عزیز دلم با اینکه خیلی مشغله دارم ولی دلم نمیاد نیام و برات این لحظات رو ثبت نکنم چون این دوران دیگه تکرار شدنی نیست و دوست دارم وقتی بزرگ شدی بخونی و لذت ببری.هزار بار گفتم بازم می گم عاشقانه دوستت دارم دخترم. 

خوب بخوابی شیرینم.

امروز جمعه دوم خرداد.می خوام زود برات بنویسم.عصر بردمت تو حیاط بهت گل رو نشون دادم واز اونجاییکه تو خونه گلهای مصنوعی رو قبلا"بهت نشون داده بودیم و گفته بودیم اسمش چیه تو حیاط هم وقتی مامان گفت گل پشت سر مامان در حالیکه زبونت یه جور بامزه ای لوله می شه تو دهنت و گاهی هم میاد بیرون گفتی گل.لازم به ذکره که الان ساعت 7 و چند لحظه پیش که داشتم شام درست می کردم دیدم یه صدایی میاد اومدم دیدم موفق شدی در بوفه رو باز کنی و داری ظرف های مامان و بهم میریزی که اومدم حواست و پرت کردم.الانم میایی سرت و می چسبونی به من و با یه لبخند ملیح بهم نگاه میکنی یعنی مامان بیا پیشم.اینم بگم که بهت می گم سپینا گوشی مامان و بده یا کنترل(ریموت)رو بیار به حرفم گوش می کنی و دیگه داری چیزا رو می شناسی.تا خرابکاری نکردی برم.می بوسمت دختر گلم. 

یک شنبه 4 خرداد.عزیز دلم فردا 13 ماه تمومه که با همیم و همه ی زندگیم شدی و همه ی وقت مامان و پر کردی و مال خودت کردی.الهی سالیان سال کنارم باشی و از بودنت لذت ببرم از خدا می خوام این لذت رو نصیب همه ی کسانی که دوست دارن بکنه(آمین).قربونت برم اومدم برات بنویسم که دیروز بهت خرما دادم خوردی البته از خیلی قبل خورده بودی ولی میکس شده توی حریره یا فرنی ولی دیروز خالی بهت دادم خوردی خیلی هم دوست داشتی.حالا حرفات :به چیزای داغ می گی دا  به آب می گی داب به تاب هم می گی داب حالا مامان از کجا باید بفهمه منظور دخترش کدوم دابه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟این روزا تا مامان لباس می پوشه دیگه نمیذاری هیچ حرکت دیگه ای بکنم باید بغلت کنم و بریم ددر حتی اگه بخوام برات خوراکی بردارم اصلا"تحمل نداری باید زود از خونه بریم بیرون اون موقع است که واسه خودت کیف می کنی تو کالسکه لم میدی و اطراف و نگاه می کنی.اگه کسی بیاد خونمون به محض شنیدن صدای آیفون انقدر به آیفون نگاه می کنی تا صفحه اش خاموش بشه و میری جلوی در منتظر می شینی آخه دخترم خیلی مهمون نوازه.یکی دیگه از کارایی که یاد گرفتی اینه که وقتی تو بغلمی یا دارم عوضت می کنم شکمت و بالا و پایین میبری یعنی گاهی شکمت و میدی تو گاهی بیرون.یه چیز دیگه یادته قبلا"نوشتم به همه ی کشوها و کمدها ی اتاقت چسب زدم خانوم خانوما یاد گرفتی چسب هارو می کنی غمگیننمی دونم دیگه باید چیکار کنم.امروز احساس می کنم یکم حال نداری امیدوارم چیزی نباشه و زود سرحال ببینمت می خواستم ببرمت بیرون تو حیاط بهت صبحانه بدم ولی دیدم بی حوصله ای یکم نون و پنیر خوردی بعد شیر مامان و دوباره خوابیدی.اگه هوا خوب بود یعنی بارون نیومد میخوام ببرمت بیرون چون چند روزه حسابی بارون میاد یکمی هم هوا خنک شده ولی خیلی تمیزه واسه پیاده روی مخصوصا"با گلی مثل سپینا.این آخرین پست 13 ماهگیه به خدا میسپارمت در پناه حق.محبت

پسندها (5)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (2)

ملیکا
29 اردیبهشت 93 10:15
ببخشید یه سوالی دارم خواهش میکنم جواب بدین معنی اسم سپینا چیه ؟؟ خیلی ضروریه لطفا بگین
مامانی(برای دخترم زهرا)
16 خرداد 93 22:19
خدا حفظش کنه این گل واسه اینکه چند لحظه مهمونون بودم