سپیناسپینا، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 26 روز سن داره

سپینا تک ستاره ی آسمان زندگیم

14 ماهگی

1393/3/7 12:21
نویسنده : فرشته
1,230 بازدید
اشتراک گذاری

 

سه شنبه 6 خرداد.دختر ناز مامان سلام .قربونت برم که 14 ماهه شدی ولی هنوز راه نیفتادی.از دیروز تا حالا به مدت چند ثانیه تنها می ایستی ولی قبلا" هم گفتم از اونجایی که به شدت مراقب خودتی زود دستت و به جایی می گیری که نیفتی تازه دستت و به میز آشپزخونه می گیری و می آیی تو آشپزخونه دخترم.امروز مبعث بود و تعطیل بود از صبح تا ظهر تنها بودیم بابا که اومد بردمت حمام و عصر هم رفتیم پارک ولی خیلی شلوغ بود دوست داشتم بنشونمت رو تاب و سرسره ولی به قدری شلوغ بود که فقط پیاده روی کردیم شما هم خوابت گرفته بود واسه همین اومدیم خونه چون تو بغل مامان خوابت برد الانم که ساعت 8 شبه شما هنوز خوابی.خدا به داد مامان برسه امشب شب زنده داری داریم.ازت یه عالمه عکس گرفتم امروز مرغ و خروس و سگ و گربه و کلاغ دیدی و به همشون هم با اون زبون شیرینت گفتی دودو .خندونک

سپینا جونم توی پارک.

سپینا و بابا سیامک.قربونت برم گربه دیده بودی بهش اشاره میکردی.

با بابا رفتید سراغ گربه.

از بس اطراف و نگاه کردی چشمای خوشگلت خسته شد و خمیازه می کشیدی.

چهارشنبه 7.سپینا جون چقدر ترسیدم وقتی صبح چشمم و باز کردم دیدم کنارم نیستی داشتم سکته می کردم.صدات کردم گفتم سپینا یدفعه یه صدایی شنیدم اول فکر کردم تو آشپزخونه ای ولی صدا از پذیرایی می اومد دیدم بیدار شدی و رفتی سراغ میزی که بارها دلت خواسته بری همه چیزش و بهم بزنی با اینکه چند بار هم خودم کنارت بودم و به هر چی خواستی دست زدی حتی چند روز پیش شمعدونش و برداشتم و برات شمع روشن کردم ولی بازم اونجا رو دوست داری خلاصه تا دیدمت بغلت کردم و تا می تونستم ماچت کردم آخه مثل موش کوچولوها بدون اینکه مامان و بیدار کنی بی صدا رفته بودی خرابکاری کنی خدا رو شکر که زود بیدار شدمخواب.

پنج شنبه8.زیبای مامان از دیروز تا حالا از حال به آشپزخونه دیگه شده اتوبان چون دیگه یاد گرفتی و همش میری و میایی و دیگه به من نیازی نیست وای که چقدر خوشحال می شم وقتی می بینم خانوم طلا خودش دیگه از پس کاراش برمیاد.نمی دونم چرا اینقدر منتظر روزی ام که بگم سپینا یه چای واسه مامان میریزی؟؟؟؟به امید خدا اون روز هم میرسه.حالا بریم سراغ بقیه ی کارات اول بگم دو روزه خوابت کم شده آخه قبلا"صبح یه نیم ساعت یکساعتی می خوابیدی ظهر هم یک تا دو ساعت می خوابیدی گاهی عصر هم می خوابیدی ولی تو این دو روز از صبح تا شب کلا" 1 ساعت خوابیدی ولی شبا کمتر شیر خوردی و بیشتر خوابیدی.از ددری شدنت که نگو تا اسمش میاد کلی ذوق می کنی منم که دلم نمیاد نبرمت شده تا ته خیابونمون بریم یا حتی گاهی وقتا که هوا خوب نیست تو حیاط یه دوری می زنیم (چون هنوز اون بارندگی و باد و خاک ادامه داره)اگه بهت گفته باشم که می برمت بیرون حتما" سرقولم می مونم و هر چند کوتاه ولی از خونه میزنیم بیرون آخه دخترم اینقدر خانومه که به همین هم قانع است.دیگه اینکه امشب خاله شمسی واسه مامان لباس خریده بود تا پوشیدم و دیدی دستات و برده بودی بالا و تکون میدادی مثل وقتی که با بعضی آهنگ ها خودت و به حالت رقص تکون میدی منم که دیدم اینقدر دخترم با یه لباس مامانش ذوق کرده 3 دست رنگ و وارنگ خریدم تا برات بپوشم.آخه وقتی یه لباس جدید می پوشم کلی من و ورانداز می کنی قربونت برم.چشمکسپینا خیلی دوستت دارم نمی دونی چقدر بهم آرامش میدی وقتی میگم سپینا یه بوس بده به مامان و اون دهن خوشکلت و میاری جلو دهنت هم باز می کنی و منم می بوسمت یا وقتی کنارت می شینم یدفعه خودت و میندازی رو پاهام و می خوابی یا اگه دراز کشیده باشم سرت و میذاری رو سینه م یا دلم و بهم لبخند میزنی اون موقع است که احساس می کنم خیلی خوشبختم وبه قول بابا که می گه ما خیلی ثروتمندیم چون شما رو داری.

93/3/10 هر وقت ما داریم غذا می خوریم جای شما هم اینجاست.این صندلیه باباست.

یک شنبه 11 خرداد.عزیز من گل من دیشب بدون کمک خودت ایستادی خیلی کوتاه بود ولی برای اولین بار بود امروزم تو آشپزخونه این کارو کردی ایستادی در حالیکه دست میزدی قربون شکل ماهت برم.سپینا جونم از وقتی که دستت و میگیری این طرف و اون طرف و می ایستی با اینکه مراقبی ولی گاهی  ضربه هم  می خوری مثل امروز که داشتی از آشپزخونه می اومدی بیرون و سرت خورد به زمین البته خودت و نگه داشتی و سرت ضربه ی محکم ندید ولی ضربه شدید باشه یا نه هیچی نمی گی و خیلی مظلومی بابا هم می گه دوست ندارم سپینا اینقدر مظلوم باشه.وقتی بابا برات شعر (عروسک خوشکل من ....)رو می خونه باهاش به قول خودت نانای می کنی.الانم تا بیدار نشدی برم کارام انجام بدم .میبوسمت.   

امروز دوشنبه 12 خرداد.عشق مامان این و یادم رفت برات بنویسم که یاد گرفتی بابا رو می ترسونی.بابا خودش رو میزنه به خواب میری نزدیکش و از خودت صدا در میاری و اینجوری بابا هم وانمود می کنه که ترسیده.چند وقتی می شه که دوباره بهت ویتامین A+Dمیدم وقتی می خوری دیگه ول کن نیستس و گریه می کنی و بازم میخوای. نه به اون موقع که زورکی می خوردی نه به حالا که براش گریه می کنی.دختر قشنگم امروز تونستی از یه پله ی دیگه که جلوی درب ورودیه خونه است بدون کمک بری بالا.هر چقدر پیشرفتت بیشتر می شه کار مامان بیچاره هم بیشتر می شه دیگه نمی شینی جلوی حمام چون دیگه میایی تو و خودت رو خیس می کنی.وقتی به رخت آویز لباس آویزونه می کشی پایین و لباس خیس رو می پیچی دور خودت دیگه از چی برات بگم.الانم بلند شدی ایستادی داری نق میزنی.     

چهارشنبه 14 خرداد.عشقم امروز برای اولین بار انگور یاقوتی خورده.صورتت رو جوری جمع می کردی انگار که داری غوره می خوری.عزیز دلم از دیروز اینقدر بهونه گیری می کنی که نگو نمی دونم چرا!!!حوصلت سر میره ؟واسه دندونته؟ ای کاش می دونستم مشکلت چیهغمگین.فقط همش از خدا میخوام بهم صبر بده که مبادا بخوام عصبانی بشم.البته اینم بگم که گاهی اوقات دعوات میکنم ها چون کاملا"متوجه می شی فکر نکنی هیچوقت هیچی بهت نمی گم ولی بیشترین سعی مامان اینه که با دخترش با آرامش رفتار کنه و سرش خدایی نکرده داد نزنه ولی باید به منم حق بدی خیلی خسته می شم از صبح که از خواب بیدار میشم اگه شما خواب باشی باید برم سراغ کارهام وقتی هم که بیدار می شی مدام باید مراقبت باشم که بلایی سر خودت نیاری نیفتی به چیزی دست نزنی باهات بازی کنم ببرمت بیرون تازه شبم که می شه داستان داریم واسه خوابوندنت دو شبه کامل چراغ ها رو خاموش می کنیم تا بخوابی تازه صبح هم زودتر از آقا خروسه سپینای من بیداره.بهت بگم که هنوز شیر خوردن شبت هم ادامه داره و هنوز مامان یک شب خواب خوب نداشته. الهی همیشه سالم و سلامت باشی تمام این روزا میگذره.الانم منتظرم بیدار بشی بریم حمام چون گل من عاشق حمام و آب بازیه مخصوصا"که یاد گرفته خودش و لیف می زنه قربونش برم.بوس

بعد از حمام بردمت خونه مامان بزرگ واسه اولین بار از مبل رفتی بالا و با کمک من اومدی پایین.

جمعه 16 خرداد.عسل خانوم دیروز ظهر قرار بود ناهار بریم باغ و دایی مجید و زن دایی زحمت ناهار و کشیده بودن چون همه می دونن با وجود شما دختر گل مامان وقت سر خاروندنم نداره.خلاصه ساعت 1 رفتیم و تا ساعت 9 اونجا بودیم خیلی حال و هوامون عوض شد شما هم که خیلی خانوم بودی و مامان و اذیت نکردی البته اونجایی که از کالسکه می خواستی بیایی بیرون مامان ناراحت می شد ولی دایی هم زحمت می کشید بغلت می کرد و منم زیاد خسته نشدم دیروز بردمت واسه اولین بار گیلاس به درخت دیدی برات کندم ولی نذاشتم بخوری ولی وقتی دیدی ما داریم توت می خوریم طاقت نیاوردی و دستت و دراز می کردی که منم می خوام با اینکه فکر می کردم زوده واسه خوردنش ولی بهت دادم و خیلی هم خوشت اومده بود.وقتی ناهارت و دادم بخوری خیلی با میل خوردی و منم کلی ذوق کرده بودم وقتی هم خودمون می خواستیم غذا بخوریم بهت جوجه دادم نخوردی ولی استخوانش و برداشته بودی و می کشیدی به لثه هات گاهی هم دستت و می کردی تو ظرف ویه تیکه جوجه برمی داشتی و از بابا و دایی پذیرایی می کردی.چقدر هم دیروز هوا خوب بود خنک بود وآفتاب هم که عالی واسه سپینا جونم و یک ساعتی هم خوابیدی و تو این فاصله مامان واسه اولین بار حوصله کرد و رفت توت چید اونم به عشق دخترش که دوست داشت.سپهر هم کلی باهات بازی کرد و دوباره زحمت کشیده بود برات عروسک خریده بود ازتون عکس گرفتم که میذارمشون.شب که داشتیم برمی گشتیم تو ماشین داشتی چرت میزدی منم همش باهات حرف میزدم که نخوابی چون می خواستم ببرمت حمام.تا رسیدیم خونه بلافاصله بردمت تو حمام و تا می تونستی آب بازی کردی داشتیم می اومدیم بیرون که خاله شمسی هم اومد تو حمام باهات بازی کرد و دیگه آوردمت بیرون چون بابا هم می خواست بره حمام .خلاصه اینکه دیروز اولین پیک نیکی بود که بعد از تولد شما رفتیم و خدا رو شکر اذیت نشدیم نه شما نه من.دیگه ترس مامان ریخت و خیلی هم بیرون رفتن با دخترش بهش چسبید. 

93/3/15 سپینا و سپهر.جلوتون یه لونه ی پرنده است حیفم اومد ازش عکس نگیرم.

سپینا با دایی مجید.

سپینا با مامانش.

الان ساعت نزدیک 10 شبه دارم برات می نویسم یک ساعت پیش داشتم صورتم و تو حمام می شستم چنان در حمام رو باز کردی که دستگیره در محکم خورد به آرنج مامان از درد داشتم به خودم می پیچیدم بابا هم داشت با تلفن صحبت می کرد ازسر و صدا فکر کرد خوردم زمین وای که چقدر عصبانی شده بودم عصبانیآخه خیلی درد داره و نمی تونم دستم به جایی تکیه بدم یا روش فشار باشه.الهی بلایی سر خودت نیاری واسه ما زود خوب می شه.عصر هم دوباره باد و بارون شده بود از صدای باد می ترسیدی و همش می خواستی تو بغلم باشی تازه صداشم در می آوردی.یکی دو هفته ای می شه می گی دوگول بعضی وقتا هم می شه دوقول وقتی هم می گی زبونت از دهنت میاد بیرون و خوردنی می شی.برات ننوشتم چون نمی تونستم تشخیص بدم چی می گی.امشبم بهت سیب زمینی سرخ شده می دادم یکبار شنیدم گفتی دیب.سپینا من و بابا همش داریم با شما حرف می زنیم حتی وقتی داریم کارهای خودمونم انجام میدیم برات توضیح می دیم تازشم واسه عروسکی که سپهر دیروز بهت داد اسم گذاشتیم نمی دونم چرا بهش میاد اسمش نرگس باشه تا بهت می گم سپینا نرگس کو؟میری طرفش یا میاریش.آرام

93/3/16 وقتی موهات و می بندم خیلی تحمل کنی 5 دقیقه است.

اینجا تو بالکن بودیم چون بارون تندی می بارید و هوا خیلی تمیز و خنک بود منم پیچوندمت لای پتو آوردمت بارون و ببینی.

دوشنبه 19 خرداد.عزیز دلم از دیروز تا حالا چه کارا که نکردی اول اینکه دیروز واسه اولین بار دو قدم برداشتی.خاله فاطی یکم از مبل فاصله داشت دستت و به مبل گرفته بودی برگشتی دو قدم به سمت خاله رفتی و از پشت گرفتیش این اولین قدم هات بود.دیگه اینکه صبح یه کبوتر پشت پنجره ی آشپزخونه نشسته بود منم داشتم بهت صبحانه میدادم بهت گفتم سپینا جوجو رو نگاه کن جوجو می گه جیک جیک دستامم بالا و پایین بردم مثل بال زدن خوب دختر منم یاد گرفت وقتی خاله زهره اومد خونمون گفتم وسه خاله تعریف کن جوجو چی گفت.همون کاری که من با دستام کردم و انجام دادی و گفتی چی چی به جای جیک جیک.امروزم واسه اولین بار از تخت ما رفتی بالا.این روزا همش یاد پارسال می افتم که پارسال این موقع چقدر اذیت می شدیم نمی تونستم اونجوری که دلم می خواد بغلت کنم از ترس اینکه مبادا به معدت فشار بیاد همش با دعا بهت شیر میدادم و از خدا می خواستم حالت به هم نخوره وقتی روزای الانت و میبینم هزار بار خدا رو شکر می کنم که دخترم سلامته و روز به روز دارم بزرگ شدن و کارای جدیدش  رو می بینم.همیشه از خدا میخوام شاد باشی قربونت برم.راستی از دیروز تا حالا داری شربت فروگلوبین می خوری خدا رو شکر مثل اینکه بدت نمیاد چون قبلا" که قطره آهن می خوردی همش حالت بهم می خورد منم قطعش کردم به دکتر که گفتم گفت به نظر نمیاد کم خونی داشته باشه برات این شربت و نوشت البته مامان با کلی تاخیر بهت داد.

چهارشنبه21.عسل خانوم دوشنبه شب می خواستم برات بنویسم ولی نت قطع بود می خواستم بنویسم که اونروزهمونطور که یاد گرفتی از تخت بری بالا جفت پا هم خودت اومدی پایین البته با باسن می خوری زمین ولی خودت این مدلی یاد گرفتی دیگه.دیروز هم مامان به خاطر دخترش تیکه هایی از موهاش و یه رنگ فانتزی کرد وقتی دیدی به موهام اشاره می کردی و می گفتی مو و خوشت اومده بود.البته خودم دوستش ندارم و یه چند روز دیگه محوش می کنم.این روزا دیگه همش صدام می کنی و ماما  ماما می گی منم همش می گم جون مامان عشق مامان شما هم خودت و لوس می کنی و دوباره می گی البته بابا رو هم صدا می کنی.سپینا جونم یه عالمه حرف داشتم واسه گفتن ولی نمی دونم چرا همش یادم رفت فکر کنم چون خوابت برده ومامان چند تا کار دیگه هم واسه انجام داره هول شده و فراموش کرده.یادم اومد میام برات می نویسم آخه این روزا خیلی کارات جدیدو شیرین شده.محبت 

جمعه 23.امروز نیمه ی شعبانه و به همین مناسبت دیشب آتیش بازی بود و آسمون نور بارون بود بابا زنگ زد گفت سپینا رو ببر رو پشت بوم تا ببینه منم تو راهم دارم میام برای اولین بار بردمت رو پشت بوم ولی انگار ترسیده باشی یه جوری بودی آخه باد هم می اومد خلاصه وقتی بابا اومد ذوق کردنت شروع شد و منم دوربین و آوردم و ازت عکس هم گرفتم ولی خوب نشد چون تاریک بود.امروزم که مامان داشت لباس پهن می کرد بهم کمک کردی از تو سبد لباس ها رو میدادی به مامان تا پهن کنم.دو سه باره وقتی میریم حمام برات میوه میارم بخوری بهونه ی شیر نگیری آخه این روزا همش به قول خودت دلت می می می خواد و خیلی غذا کم می خوری چند روز پیش برات هندوانه آوردم اول با پوستش بهت دادم که یاد بگیری چجوری بخوری ولی وقتی دیدم خودش و نمی خوری و گیر دادی به پوستش ازت گرفتم و بدون پوستش و بهت دادم. 

ببین چجوری می خوای از کالسکه ت بیایی بیرون شیطون من.

می خوام برات یکی از کارات و بگم یکی از کانال ها یه تبلیغی رو نشون میده که توش چند تا اسب هم هست تا می بینی خودت و تکون میدی و با همون زبون شیرینت می گی پیتیکو پیتیکو خیلی تبلیغ ها رو دوست داری و تا می شنوی خودت و می رسونی جلوی تلویزیون آخه تازگیا یکم به برنامه ها توجه نشون میدی مخصوصا" که حیوانات رو نشون بده آخه وقتی میریم مدام باهات حرف میزنم و توجهت و به همه چیز جلب می کنم.مثل دیروز که رفتیم پیاده روی یه گربه بهت نشون دادم دستت و دراز کرده بودی و مثل زمانی که یه چیزی رو می خوای دستت و باز و بسته می کنی همون کار و می کردی یعنی بیا و وقتی دیدی گربه داره میره نق می زدی که چرا داره میره.وقتی گنجشک یا کلاغ ها پر میزنن با دستت نشون میدی و می گی دودو .اینم بگم که دیروز وقتی گذاشتمت تو کالسکه لحظه اومدم تو وقتی برگشتم دیدم تو کالسکه ایستادی خیلی ترسیدم آخه تا حالا از این کارا ازت ندیده بودم خیلی هم نق میزدی و بغل می خواستی وقتی رفتیم بیرون وسط راه دیدم داری بهونه می گیری منم برگشتم خونه چون نمی تونستم بغلت کنم وقتی رسیدیم خونه گریه می کردی که چرا برگشتیم یکم بهت شیر دادم تا ساکت شدی حالا رفته بودی مانتوی من و برداشته بودی و بهم میدادی و می گفتی دد .خیلی دلم واست سوخت و دوباره لباس پوشیدم و بردمت بیرون ولی فکر کنم چون خوابت می اومد انقدر بهونه گیری می کردی از ساعت 7 تا 9 بیرون بودیم چون خوابت برد دلم نیومد بیارمت خونه بدخواب بشی راه بردمت تا بیدار شدی.

امشبم از بس نق زدی و گریه کردی و مامان وکلافه کردی ساعت 11 شب بردمت بیرون از بابا سوییچ و گرفتم رفتیم با هم یه دوری زدیم اولین بار بود که مامان تنها با دخترش رانندگی می کرد یه چند بار هم بغل خواستی ولی توجه نکردم و برات شعر خوندم تا رسیدیم خونه تو راه خیلی خمیازه کشیدی ولی وقتی اومدیم دیدم خبری از خواب نیست این بار با بابا رفتیم بیرون بازم نخوابیدی دیگه اومدیم خونه بهت شیر دادم بالاخره خوابت برد ولی خیلی امروز گریه کردی نمیدونم چرا؟؟؟؟؟؟؟؟متفکر 

93/3/25

با میله ی تابت دالی میکردی.

داری می گی دا همون دالی.

اینم یه عکس از دندونای خوشگلت.

 

دوشنبه 26.دختر شیرینم دیروز یه گلی تو حمام کاشتی که ... بماند.الان اومدم مزه هایی رو که تو این چند روز امتحان کردی برات بنویسم اول اینکه پنج شنبه بهت طالبی دادم واسه اولین بار آخه به خاطر ناراحتی معده ای که داشتی خیلی باید با احتیاط بهت هر چیز و بدم پریروز بهت دلمه دادم دیروزم واست آش رشته که خیلی دوست داری درست کردم البته بار اولت نبود که آش رشته می خوردی.آهان یه چیزی از شنبه یادم اومد که برات بگم باهم نشسته بودیم دیدم پات و گرفتی و داری با دستت میزنی به زمین میدونی چرا؟؟؟؟آخه اگه بیفتی یا سرت یا بدنت به جایی بخوره قبل از اینکه گریه کنی با اون چیزی که برخورد کردی و باعث ضربه شده مامان دعواش می کنه و  میزنمش تاحواست پرت  بشه فهمیدم پات به زمین خورده درد گرفته و داری ادای مامان و در میاری منم کلی ماچت کردم و خوردمت.نفسم خیلی شیرینی اگه کار اشتباهی بکنی و ببینی مامان عصبانی شده سرت و کج می کنی و می گی دا یا بهم لبخند میزنی خلاصه گولم میزنی و کاری می کنی که به جای اخم کردن بهت بخندم و بغلت کنم گاهی اوقات هم خیلی به حرف گوش می کنی و کامل متوجه همه چیز هستی و وسایل اطرافت و می شناسی و اسمشون و میدونی دیروز لباسهای مامان و از لباسشویی در آورده بودی و می مالیدی به زمین تا بهت گفتم لباس های مامان و بریز تو لباس شویی سریع انجام دادی دورت بگردم .شب ها هم وقت خوابت وقتی دارم اسباب بازیهات و جمع می کنم و میریزم تو سبد خودت هم بهم کمک می کنی آخه خیلی خانوم شدی ولی بازم می گم شیر خوردن و کم نکردی و بیشترش کردی ولی می دونم موقعش که بشه دخترم خانومه و با مامان همکاری می کنی تا دیگه نخوره حالا فعلا"زمان داری بخور نوش جونت چون تصمیم گرفتم تا 2 سالگی کامل شیر بخوری آخه قبلا" می خواستم زمستون امسال از شیر بگیرمت ولی الان می گم حقته باید بخوری دوباره نوش جونت باشه عشقم.

دخترم واسه اولین بار تاپ و دامن پوشیده من و بابا هم همش قربون صدقش رفتیم.

سه شنبه 27.عزیز دلم الان که مامان داره برات می نویسه دارم از نگرانی دق می کنم.از روز شنبه روی بدنت یه دونه های قرمز ریزی زده بود فکر کردم پشه نیش زده باشه.ولی از دیشب خیلی بیشتر شده مثل کهیره خیلی ناراحتم عصر می خوام ببرمت دکتر الهی مشکل خاصی نباشه.فکر می کنم شاید واسه اون دلمه ای باشه که بهت دادم.منم هر لحظه یه چیز میاد تو ذهنم آخه تمام چیزایی که این چند روز بهت دادم و یادداشت کردم دیدم فقط دلمه بوده که جدید بوده و دو بار هم بهت دادم خوردی نمی دونم باید چیکار کنم  سوال بیشتر از اینم نمی تونم برات بنویسم.

93/3/29 جلوی تلویزیون.

شنبه 31 خرداد.خانوم طلا تا اومدم بنویسم بیدار شدی الانم میایی سراغم نمیذاری تند تند بگم که مامان خودش طبابت کرد و دخترش خوب شد.اونروز دونه ها یکم بهتر شد بابا هم گفت الان ببریش دکتر میخواد یه عالمه دارو واسه این دختر نصفه ریزه تجویز کنه خوب منم که مخالف این چیزام نبردمت و رو آوردم به چیزای خنکی مثل هندوانه و ...به جای یک روز در میان هر روز حمامت کردم دونه های بدنت خوب شد این چند روز که نمی اومدم بنویسم خیلی پکر و ناراحت بودم ولی الان خیلی سر حال و خوشحالمراضی.خوب خدا رو شکر الهی هیچ کس مریضی فرزندش و نبینه.حالا برات بگم از پنج شنبه که یاد گرفتی دماغت و می گیری و حرف میزنی و چون صدات عوض می شه خیلی دوست داری و دوباره و سه باره تکرار می کنی از بوسیدن ها بوسنگو که همش داری همه چی رو بوس می کنی دیروزم بابا رو بوسیدی قربون اون لب و دهن خوشگل کوچولوت برم.الانم بهم اویزون شدی باید بیام بهت برسم .بای بای

در حال به سر گذاشتن کلاه توی این گرما.

رفتی پشت در اتاق خواب ما همونجا گیر افتادی تازه دالی هم می کنی.

الان ساعت 7 امروز 2 بار تونستم بیام برات بنویسم آخه خیلی کارای جدید داشتی اول اینکه گریه الکی رو یاد گرفتی و هر بار بهت گفتم الکی گریه کن دهنت و باز می کنی جوری که اون دندونای صدفیت پیدا می شه و از خودت صدای گریه رو در میاری.دوم اینکه برات کتاب می خوندم و با دقت گوش می کردی تا کتابت تموم می شد یکی دیگه میدادی که بخونم گاهی هم خودت  کتاب رو ورق میزدی و نگاه می کردی البته خیلی با شدت ورق میزنی که گاهی ورقش پاره می شه ولی داری یاد می گیری دیگه داشتم کتاب های می بینم یاد می گیرم و برات می خوندم و برات توضیح می دادم وقتی توی کتاب اعدادومفاهیم ازت پرسیدم ماشین و نشون بده یا توپ یا عروسک یا لیوان رو اون انگشت کوچولوت و میذاشتی روشون و بهم نشون میدادی.توی کتاب میوه ها و سبزی ها تا موز رو می بینی خیلی کشیده می گی موووووو.تو کتاب حیوانات هم وقتی اسم بعضی حیوانات و گفتم و خواستم نشونم بدی  ببر و فیل و اسب و گربه و سگ و گوسفند رو نشون دادی.البته سگ رو به اسم هاپو یا پگی می شناسی گربه رو هم به اسم پیشی اسب هم پیتیکو گوسفند هم ببعی.دیگه اینکه مسواک و خمیردندون رو می شناسی کل اعضای بدنت رو می شناسی و نشون میدی کم کم داری اعضای بدن عروسک هاتم نشون میدی مثلا" گوش فیل چشم گوسفندو...سپینا جونم مامان از بابت داشتن شما گل دختر به خودش می باله.

یه سری خوراکی هارو هم خیلی دوست داری و با میل می خوری مثل گوجه فرنگی که مامان یه نون پنیر هم میزنه تنگش و میده دخترش نوش جان کنه به سینه ی هندوانه هم دست رد نمیزنی بستنی رو که نگو عاشقشی.تو غذاها آش رشته رو خیلی دوست داری وقتی هم برات ماهیچه درست می کنم و توی آبش برات نون میریزم خیلی با اشتها می خوری شربت های مامان رو هم دوست داری که شامل آب و یکی از عرقیات مثل بیدمشک یا کاسنی با یه کوچولو گلاب و شکره مخصوصا"وقتی خنک باشه خیلی با لذت می خوری منم لذت میبرم با دیدن این صحنه که دلت میخواد یه نفس همش و بخوری و نمی تونی بعد از زیر چونت انگار که سوراخه چیک چیک شربت می چکه.اگه چیز دیگه ای هم یادم اومد برات می نویسم نازنینم.می خوام بدونی خیلی دوستت دارم کوچولوی یکی یدونه ی من.بوس

سه شنبه 3تیر.عشق مامان که پس فردا پا به 15 ماهگی میذاره لالا کرده بعد از کلی نق زدن و بهونه گیری .جیگرتو قربون دختر نازم دیشب دوباره چند قدم دیگه برداشتی من و بابا هم کلی ذوق کردیم.ازت فیلم گرفتم آخه دیشب گیر داده بودی به بابای بیچاره موهاش و می کشیدی گاهی هم ملچ و ملوچ ماچش میکردی .الان اومدم بیشتر برات از چیزایی که می گی بنویسم به دریچه های کولر اشاره می کنی و می گی بووووو یعنی باد صدای باد هم در میاری می گی اوووووو وقتی صداش و در میاری انقدر لب و دهنت خوشگل می شه که ادم دوست داره بخوردت به ماشین هم می گی موووو دیشب رفتیم تو پارکینگ همش با صدای بلند و هیجان زده ماشین ها رو نشون میدادی و می گفتی مووو بعد از چند شب گرم دیشب خنک شده بود باد هم می اومد بووووو هم می گفتی.این چند روزی که هوا گرم بود روزی یکی دوبار بردمت تو حمام و آب بازی کردی آخه همش داری عرق میریزی از بس که گرمایی هستی.سپینا جونم دیروز با دست لرزون بهت گیلاس دادم خیلی علاقه مند نبودی یکی بیشتر نخوردی.دوباره میام یه سری از عکسات و میذارم.

93/4/4 این کشو مخصوص سپیناست مامان چیزایی ریخته توش که وقتی تو آشپزخونه کار دارم دخترم باهاشون بازی کنه.تو این شب دستت و گرفته بودی به کشو کلی راه رفتی.

 

پسندها (4)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (1)

چهل تکه
31 خرداد 93 19:40
چه دختر نازی. هزار ماشالله