سپیناسپینا، تا این لحظه: 11 سال و 2 روز سن داره

سپینا تک ستاره ی آسمان زندگیم

7 ماهگی

1393/1/9 23:55
نویسنده : فرشته
362 بازدید
اشتراک گذاری

 

92/8/5 امروز صبح ساعت 9 با خاله شمسی و بابا رفتیم برای واکسن از نیمه های شب داشت بارون می اومد امروز اولین روز بارونیه و هوا هم دیگه پاییزی شده .مامان از ساعت 7 صبح بهت استامینوفن داده که تب نکنی تازه از دیشب برات برنج هم خیس کردم چون قراره اولین تجربه ی غذا خوردنت با لعاب برنج باشه.وزنت شده 8/250 البته با لباسات قد 67/5 دور سر 43/5.بعد از اون خاله بردت تو اتاق واکسن بعد از زدن واکسن یه کوچولو گریه کردی و تو بغل خاله تا خونه خوابیدی.

وقتی رسیدیم خونه بیدار شدی این عکس بلافاصله بعد از بیدار شدن و عوض کردن لباساته.

قربونت برم من و بابا خیلی ذوق زده بودیم که دخترمون نیم ساله شده واسه همین یه جشن سه نفره گرفتیم البته بعد خاله زهره هم اومد و شد چهار نفره بابا برات کیک گرفت منم با اون قاشقی که بهت غذا دادم ازت عکس گرفتم.وقتی برای اولین بار بهت غذا دادم یکمی ازت فیلم گرفتم چون تنها بودیم و هم باید غذا میدادم هم فیلم می گرفتم نتونستم زیاد بگیرم آخه قربونت برم فقط هم یک قاشق غذا خوردی.واسه همین زمانشم طولانی نبود.

مامان لباس عروس تن دخترش کرد نمی دونم چرا؟؟؟غذا خوردن چه ربطی به لباس عروس داره ولی بذار پای خوشحالی و اینکه این لباس راحت تر از بقیه بود آخه دخملم واکسن زده بود نباید اذیت می شد.

92/8/6 دوشنبه ساعت 4.دخترم دوبره بدون اینکه شیر بخوره خوابید البته قبلش شیر خورده بود و سیر بود مامان کنارش دراز کشید به انگشت های مامان خیره شد تا خوابش برد.امروز دوباره 1 قاشق فرنی خوردی دیروز می خواستم با لیوان بهت اب بدم انقدر عسل می خوردی اول زبونت و زیر لیوان میبردی و لیوان و لیس میزدی بعد زبونت و می کردی تو آب و لیس میزدی هر کار کردم نتونستی منم با قاشق بهت اب دادم .دیشب خدا رو شکر تب نکردی چند بار گریه کردی پای چپت رو هم تکون نمیدادی صبح ساعت 5/5 با اتو دستمال گرم می کردم میذاشتم رو پات.راستی از دیروز داری قطره آهن هم می خوری.

92/8/9 باید اطرافت بالش باشه تا اگه خسته شدی خودت و بندازی رو بالش عسل خانوم.

92/8/10 تو این روز یکی از دوستای بابا با خانومش و پسر کوچولوش واسه دیدنت اومده بودن.(عمو آرش) 

92/8/12

وقتی رو یه چیزی زوم میکردی چشمات این مدلی می شد.

در حال کتاب خوندن.

92/8/14 سه شنبه.ساعت نزدیک به 4 بعدازظهره دیروز با خاله فاطی واسه دختر نازم آش دندونی پختیم چون همش بهونه گیری می کنی و دستت تو دهنته برای راحت تر در آوردن بدون اینکه دندونت در اومده باشه پختیم یه بار دیگه هم وقتی دندونت در اومد می پزیم.خاله شب خونمون موند صبح ساعت 11 رفتیم پروفسور کوچولو واسه عشقم کتاب خریدیم تو راه برگشت تو بغل مامان خوابت برد.از دیروزم مامان واسه دخترش حریره بادوم درست می کنه ولی سپینا با میل نمی خوره.اینم بگم از روزی که واکسن زدی و غذا می خوری نمی دونم چرا شبا وقتی بیدار می شی جیغ می کشی. 

 

92/8/17 جمعه.از صبح طبق معمول خونه بودیم فقط چون روز تعطیل بود بابا هم پیشمون بود ساعت 8 شب خاله شمسی و خاله فاطی با علی اومدن خونمون آماده شدیم بریم بیرون تو راه همش بغض میکردی نمی دونم به خاطر صدای نوحه بود (آخه محرمه)که می اومد یا اینکه تو بغل علی بودی دلت می خواست گریه کنی.خلاصه رفتیم مسجد پیش امین وچون اونجا هم همش بغض داشتی زود اومدیم خونه برگشتنا برات 2 تا توپ خوشگل خریدم.

92/8/21 سه شنبه.سپینا جونم از دیروز داره سوپ می خوره.دیشب مهمون داشتیم حاجآقا و خانومش اومدن خونمون واسه دیدن شما تا ساعت 12 اینجا بودن شما هم بیدار بودی و خانوم .صبح هم ساعت 6 بیدار شدی و قرار بود بریم مدرسه شله زرد هم بزنیم چون فردا عاشوراست و هر سال تو مدرسه مامن این موقع حضور داشت پارسال که شما هم تو دلم بودی و همه برات دعا کردن ولی امسال دخترم خودش بود و با بابا شله زرد و هم زد.حدود یک ساعتی تو مدرسه بودیم از اونطرف هم رفتیم خونه ی خاله شمسی.

قربونت برم از وقتی رفتی تو هفت ماه کارهای جدید انجام میدی اول اینکه می تونی بشینی البته اطرافت و بالش میذارم وقتی خوابیدی دمر می شی و مثل عقربه ی ساعت می چرخی.دیگه اینکه دستات و می گیری بالا تا بغلت کنیم یا وقتی می شونمت می خوای بغل بشی دستای مامان و سفت می گیری تا بغلت کنم.بعضی وقتا که کار دارم میذارمت تو اتاقت تو تختت می شینی و بازی می کنی ولی خیلی کوتاه مدت خلاصه که خیلی عسلی .

92/8/22 چهارشنبه.هم موهات کوتاه شد هم شروع اولین سرماخوردگیت بود که تو پست (اولین سرماخوردگی )برات همه رو نوشتم.

92/8/28

92/9/4.سپینای گلم از جمعه ی گذشته که سرما خوردی هنوز کامل خوب نشدی سرفه می کنی و آبریزش بینی داری.تو هفته ی گذشته با اینکه مریض بودی خیلی شیرین بودی یه شب دیدم جلوی تلویزیون داری دست میزنی با اسباب بازیهات که بیشتر توپ و قوطی و...است حالا تازه بازی که می کنی واسه خودت آواز هم می خونی وقتی یکی از وسایلت و میندازی برای برداشتنش خودت و خم می کنی تا دمر می شی خلاصه خیلی شیطون و بلا شدی شنبه شب اینقدر دست و پا زدی و ورجه وورجه کردی که کلاهی که سرت بود خیس شد و مامن عوضش کرد.الهی همیشه همینطور سرحال باشی. 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)