سپیناسپینا، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 5 روز سن داره

سپینا تک ستاره ی آسمان زندگیم

11 ماهگی

1393/1/8 13:38
نویسنده : فرشته
676 بازدید
اشتراک گذاری

تولدت مبارک

ای گل گلدون من

هزار سال زنده باشی

بسته به تو جون من

سپینا تنها ستاره ی زندگی مامان و بابا 11 ماهگیت مبارک.45                                                      61

92/12/5 امروز ساعت 3/5 تا 5/5 با بابا رفتیم پیاده روی شما هم تو کالسکه خوابت برد.

        

92/12/6 دوباره با بابا رفتیم پیاده روی ولی اینبار رفتیم پارک تنیس.چون این چند روزه هوا خوبه شما رو می بریم هواخوری هر چقدر این چند وقت تو خونه موندیم حالا که هوا خوب و بهاریه باید تلافی کنیم دیگه.مامان ازت چند تا عکس هم گرفت. سپینا یاد گرفتی می گی گاگا   قاقا

 

 

92/12/8 امروز پنج شنبه بود نیم ساعت پیش وقتی هنوز بیدار بودی با مامان توپ بازی کردی .واسه اولین بار بود که توپو رو زمین قل میدادی به مامان و منتظر می شدی برات بندازمش.امروز بعد از مدتها رفتیم آرایشگاه خاله شمسی اونجا یکم بهونه گرفتی تا اومدیم خونه ی خاله بعد از کلی بازی خوابیدی.می دونی امروز چی می گفتی؟...ماما  می می. البته یقه ی لباس مامان و ول نمی کردی.بعدم می گفتی به به دختر شیرینم.

92/12/10 شنبه.عزیز دلم تازه از حمام اومدی و خوابیدی وای که چقدر حمام امروز چسبید بهم چون تو حمام قهقهه میزدی واسه اولین بار خودت به تنهایی تو لگنت نشسته بودی وقتی مامان داشت خودش ومی شست.دیشب داشتم آب هویج بستنی می خوردم که چشمت افتاد بهش خیلی آب هویج توجهت و جلب می کنه نمی دونم واسه رنگشه یا چیز دیگه که دیدم داری می آیی طرفم.چون ظهر وقتی داشتم آب هویج می گرفتم بهت داده بودم نمی خواستم دوباره بخوری که با اصرار بابا بهت یکم دادم.حالا به دهنت مزه کرده بود و ول نمی کردی تا آخرش کنارم نشستی وقتی با تاخیر بهت میدادم انقدر زبونت و دور لبات می چرخوندی که دلم نمی اومد منم دل و زدم به دریا و حسابی آب هویج و بستنی خوردی.نوش جونت عشقم. 

اینجا مجله ی مامان و پاره کردی.این مدلی هم بوس می کنی.

اینجا هم تو اتاقتی می رفتی پرده رو می کشیدی.

92/12/12 قربونت برم دیگه کاملا"دندون های بالات در اومده بین دندونات فاصله هم داره خیلی عسل میشی وقتی می خندی.

92/12/13سه شنبه.اوردمت تو آشپزخونه چون وقتی بابا میره میای جلوی ورودی آشپز خونه پاتو میندازی بالای یدونه پله و چون نمی تونی بیایی پیشم گریه می کنی تا بیارمت تو خلاصه هنوز صبحانه ت آماده نشده بود زیر سفره ای انداختم بهت یه تیکه کوچولو کیک دادم داشتم نگات میکردم دیدم همه رو له کردی و مالوندی رو زمین یکمی هم لباسات کثیف شد.دوباره ظهر واسه خودمون عدس پلو درست کرده بودم شما هم سوپ داشتی خواستم یکم از غذای خودمون و بهت بدم بشقاب و گذاشتم کنارت ببینم خودت میخوری یا نه یکم هم برات ماست آوردم اول یکم خودم بهت دادم داشتی می خوردی یه لحظه از کنارت بلند شدم تا سرم و برگردوندم دیدم دستت و کردی تو ماست منم بشقاب و گذاشتم جلوت هر کاری دوست داشتی کردی منم ازت فیلم می گرفتم حالا عکسات و میذارم کل لباست مخصوصا"شلوارت شده بود ماست.خلاصه خیلی کیف کردی . تازه یه چیز دیگه مامان گاهی اوقات با جارو نپتون روی فرشی که روش بازی می کنی رو می کشه امروز وقتی جارو رو شستم دادم بهت چون خیلی براش بال بال میزدی شروع کردی مثل مامان رو زمین می کشیدیش قربونت برم.

بابا نشوندت رو یخچال.

92/12/14 توی حمام .تا بهت گفتم سپینا از این آب نخوری آب ظرف رو سر کشیدی.

 

اینم عکس بعد از حمامت.

 

 

92/12/16 امروز جمعه است.سپینا جونم لالا کردی.

دیروز بردمت بیرون با خاله زهره یدفعه مامان تصمیم گرفت تا مغازه ی بابا پیاده بریم که شروع کردی به شیطنت کلاهت و برمیداشتی بیرونم سرد بود مامان سعی میکرد کلاهت و سرت بذاره ولی دوست نداشتی خلاصه وسط راه زنگ زدم به بابا از اونجایی که بابا خیلی شما رو دوست داره و خیلی هم مهربونه گفت الان میام دنبالتون خلاصه 10 دقیقه نشد بابا سیامک خودش و رسوند و رفتیم مغازه یکساعتی پیش بابا بودیم دوباره بابا زحمت کشید ما رو آورد خونه.مرسی بابای مهربون.

راستی دیروز مامان سبزه سبز کرد واسه هفت سین میخوام یه هفت سین خوشگل واسه دخترم درست کنم چون امسال اولین نوروز خانواده ی سه نفرمونه خیلی خوشحالم که امسال شما رو دارم دختر نازنینم.

هر وقت این مار رو بهت میدیم میندازیش دور گردنت.

 

92/12/17 یه سری از شیطنت هات به روایت تصویر.

سپینا سر سوپرمارکت.

92/12/18

 

اینجا داشتم ازت عکس می گرفتم که یدفعه رومیزی رو کشیدی و گلدون افتاد شانس آوردی که نخورد بهت ولی مامان خیلی ترسید.

 

تو این عکس هم مامان پسته ها رو ریخته بود تو سینی می خواست آجیل ها رو قاطی کنه بابا بهت نشون داد خیلی هیجان زده شدی و همه رو پخش کردی رو زمین.

 

92/12/18زیبای من امشب واسه اولین بار رو پاهای خوشگل کوچولوت ایستادی جزئیاتش رو تو اولین ها برات نوشتم.الهی همیشه قدم هات محکم باشه .

عزیز دلم آب هویج خیلی دوست داری به هر چیز نارنجی رنگی هم که می بینی واکنش زیادی نشون میدی .هر وقت هم که ما داریم چیزی میخوریم میگی من من اینم تازه یاد گرفتی.

 

 

92/12/23 جمعه.امروز تولد مامانه (اولین سال تولدمه که دخترم هم کنارم حضور داره قربونش برم) از روز 4 شنبه خونه ی خاله فاطی بودیم چون مامان حالش خوب نبود و طبق معمول خاله به دادمون رسید.دستش درد نکنه.شما اونجا تا تونستی شیطنت کردی آخه یاد گرفتی مامان و دعوا می کنی اگه چیزی رو ازت بگیرم زود عکس العمل نشون میدی و جیغت می ره هوا منم دیشب برای اولین بار دعوات کردم و بهت اخم کردم قربونت برم همش داشتم غصه میخوردم که بهت اخم کردم ولی کار ساز بود و ساکت شدی تو بغل خاله بودی گاهی برمی گشتی به مامان نگاه می کردی و لبخند میزدی تا دیگه طاقت نیاوردم و بغلت کردم.حالا بگم از حمام رفتن دیروزمون که با خاله سه تایی رفتیم حمام و شما هم وقت گیر آوردی و خوابت برد مثل فرشته ها خواب  بودی تو بغل من و بعدم تو بغل خاله خلاصه با کمک خاله شستمت و خودمم شستم اومدم بیرون گرفتمت که دیگه بیدار شدی .راستی پریشب خونه ی خاله دستت رو گرفتی به مبل و واسه دومین بار ایستادی.اگه دارم گاهی از امروز و گاهی از دیروز می نویسم واسه اینه که می ترسم بیدار بشی هر چی یادم میاد تند تند می نویسم.دیشبم خاله واسه مامان جیگر کباب کرد یکم گذاشتم دهنت مکیدی وقتی میخواستم ظرف و بردارم جیغ زدی و دوباره گفتی من من

حالا بگم از امروز که بابا اومد دنبالمون سر راه زحمت کشید واسه مامان کیک خرید با خاله اومدیم خونه و شما واسه اولین بار طعم کیک رو چشیدی قربونت برم. نوش جونت. الانم لالا کردی. سپینا جونم می دونی جریان چیه؟بابا چند روز پیش به مامان گفت 2-3  روز دیگه به تولدت مونده منم بهش گفتم داری روز شماری می کنی؟؟؟بابا هم گفت می خواستم به همه بگم بیان خونمون سورپرایزت کنم چون اولین ساله که مامان شدی.طفلکی بابا می دونه مامان عاشقه سورپرایزه ولی خرابش کرد دیگه.بعد از من پرسید خوب به کیا بگم؟منم گفتم هیچکس!!!چون دیگه می دونستم برنامه ش چیه گفتم بهتره مزاحم کسی نشیم چون نزدیکه عیده و همه درگیرن خلاصه این بود داستان تولد مامان که بابا میخواست مامان و هیجان زده کنه.دستش درد نکنه. 

اینم سپینای خوشحال با کیک تولد مامان.

 

 

92/12/25 عسل مامان قربونت برم که اینقدر جیغ می کشی و شبا گریه می کنی که همش مامان و بابا سر درد دارن.دیروز با بابا سیامک و خاله رفتیم تا برای شما عیدی بگیریم آخه اولین عیدیه که شما در کنارمونی قربونت برم واست دو تا النگوی خوشگل خریدیم یکی از طرف مامان یکی از طرف بابا و اقا محسن دوست بابا انداخت به دستت وای که چقدر به اون دستای تپل خوشگلت می اومد.چند دقیقه ای نگذشته بود که شما با تلاش بسیار یکیش و از دستت در آوردی و بعد از ظهر هم دو تاشو در آوردی. .مامان دیروز 3 تا ماهی واسه هفت سین خرید وقتی بهت نشون دادم می خواستی بگیریشون ني ني شكلكخیلی توجهت جلب شده بود.سپینا جونم این روزا تا میرم تو اشپزخونه یعنی تا از کنارت بلند میشم چنان جیغی می کشی که هر کس ندونه می گه این مادر و دختر دارن چیکار می کنن حتما"مامانه داره دخترش و می کشه خبر ندارن که مامان بیچاره حتی نمی تونه بره واسه خودش یه چای بریزه خلاصه که خیلی جیغ های بنفش می کشی دیشبم که از ساعت 3 به بعد هر چند دقیقه یه غلت میزدی و گریه می کردی که حتی بابا هم بیدار شد اومد کنارت دراز کشید.امروزم که مامان می خواست جارو کنه شما به پای مامان آویزون شده بودی ظاهرا"از جارو می ترسیدی دیگه کارم در اومده دیگه واسه یه جارو کشیدن خونه از صبح تا الان که ساعت نزدیکه 4 جارو وسط خونه است الانم که با بابا خوابیدین و مامان نمی تونه هیچ کاری بکنه.وای چقدر دل مامان پر بودا نه؟؟؟؟

چند روزیه یه صداهای عجیبی در میاری بابا صبح می گفت داری انگلیسی صحبت می کنی.بعضی شبا مثل کسی که تو خواب حرف میزنه در حالیکه چشمات بسته است یه چیزایی می گی.الانم بیدار شدی

قربونت برم....

اینا تقویم هایی که برات درست کردم.

 

 

92/12/28 سپینای عزیزم امروز چهارشنبه است دیشب شب چهار شنبه سوری بود به بابا گفته بودم برات فشفشه بگیره چون فقط اون واسه توی خونه امن بود چون قرار نبود از خونه بریم بیرون.شب که بابا اومد یادش رفته بود بگیره دوباره رفت بیرون برات خرید .چراغها رو خاموش کردیم بابا یه فشفشه رو شن کرد خیلی ذوق کردی وهمش می خواستی بگیریش مامان ازت عکس گرفت برات میذارم.بعد بردیمت پشت پنجره تا اتیش بازی روببینی ولی خیلی توجه نکردی من و بابا بیشتر ذوق کرده بودیم...

اینم وقتی که فشفشه دیدی.

سپینا جونم فردا شب وارد سال 93 میشیم و شما هم 6 روز دیگه 11 ماهت تموم می شه .مامان از اول هفته همش هفت سین و مدل های مختلف می چینه تا الان دیگه چیدم فکر کنم همینجوری خوب باشه خیلی می خواستم خوب بشه ولی چون اصلا"از خونه بیرون نرفتم از وسایلی که تو خونه داشتم استفاده کردم.به امید خدا وقتی شما یکم بزرگتر شدی با کمک هم و با سلیقه ی شما یه هفت سین مفصل می چینیم.الانم بابا با سمنو اومد خونه دستش درد نکنه. فکر کنم بقیه اتفاقات باقیمونده از 11 ماهگیتو توی پست نوروز بذارم.

این هم عکس هفت سینمون.

این عکسم وقتی گرفتم که داشتم تی می کشیدم اومدی کمک مامان و نشسته برام تی می کشیدی.

خیلی تی رو دوست داری هر وقت مامان تی می کشه دنبال مامان راه می افتی .منم واسه اولین بار گذاشتم بهش دست بزنی.

پسندها (3)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (1)

مامان سونیا
28 اسفند 92 16:48
این عید پر از عطر دل انگیز خـــداست سرشار ترین آینه ی خــــاطره هاست نوروز خوشت همیشه رنگین با عـشق آراسـته با دلی که همراه خـــــداست پيشاپيش عيدتون مبارك باشه [سلام مامان سونیا ممنون از شما.امیدوارم شما هم سال خوبی همراه با دختر نازنینتون پیش رو داشته باشید.]