سپیناسپینا، تا این لحظه: 11 سال و 12 روز سن داره

سپینا تک ستاره ی آسمان زندگیم

اردیبهشت،تولد هفت سالگی

1399/2/12 8:08
نویسنده : فرشته
165 بازدید
اشتراک گذاری


دختر زیبای من تولدت مبارک.



کوچولوی هفت ساله ی من تولدت مبارک.



۹۹/۲/۱۲ جمعه.سلام عزیزدلم دقیقا یک هفته از تولدت می گذره هفته ی گذشته جمعه ،هشتمین اردیبهشتی که دارمت🤗.یه تولد سه نفره از نوع قرنطینه ای که همه چیزش بصورت خودکفا فراهم شد  بدون خرید از بیرون☺ حتی کیکش 🎂.

از خیلی وقت پیش همش روزشماری تولدت و می کردی و منتظر جمعه ۵ اردیبهشت بودی و مثل خودم عاشق سوپرایزی و همش خودت پیشنهاد میدادی چطوری سوپرایزت کنم😁...به همین دلیل تو روزی که فکرش و نمیکردی یعنی پنج شنبه یک روز قبل تولدت از صبح با بابا هماهنگ کردیم و چیزایی که لازم بود و بابا گذاشت تو ماشین و قرار شد بریم باغ و اونجا بابا سرت و گرم کنه تا من بتونم یه کارایی بکنم.

از اونجایی که چند وقتیه علاقه مند به جمع کردن حلزون شدی،که البته این وسط یه چیزی رو هم بگم که وقتی برای اولین بار حلزون آوردی خونه(یکماه پیش) به گفته ی خودت انداخته بودی تو آب صبح که بیدار شدی دیدی رو دیوار اتاقته اومدی پیشم با چنان هیجانی که من اول ترسیدم و دیدم از ذوق داری میلرزی و این شروع به قول خودت پرورش حلزون شما شد😁و هر روز هم یه کار جدید براشون می کنی یه روز خونه ی جدید استخر و....
بگذریم برات از تولدت بگم که قرار شد با بابا بری برای پیدا کردن حلزون و منم اینقدر سریع کارا رو انجام دادم که قلبم تیر می کشید چون زمانم کم بود و اون روز عجب هوایی هم بود باد و بارون و...منم داشتم محوطه بیرون و میز می چیدم و تزئین می کردم و یه لحظه ی کوتاه بود که بارون قطع شده بودولی باد ادامه داشت.


مشغول کار بودم که دیدم چنان بادی وزید که و رومیزی و همه چی رفت رو هوا منم اول خواستم همه چی رو جمع کنم ولی بعد گفتم همین چیزایی که آوردم بمونه اگه بارندگی شروع شد سریع جمع می کنم ،منتظر موندم تا با بابا برسید از دور داشتی می اومدی منم دوربین و آماده کردم و ازت فیلم گرفتم از همه ی لحظه ها که بی خبر وقتی وارد باغ شدی و رفتی سمتی که مامان میز و عکس هات و گذاشته بود دقیقا ازت فیلم گرفتم که انگشت به دهن موندی نه اینکه بخوام بگم من برای کار زیادی کردم ،نه ولی تو فکرش و نمیکردی و منتظر فردا بودی و خلاصه برق خوشحالی رو میشد از تو چشمات دید.

خلاصه اینقدری زمان داشتم که چند تایی ازت عکس بگیرم چون باد شدیدی اومد و اگه دیر جنبیده بودیم همه چی ر و باد برده بود و بقیه کارا مثل فوت کزدن شمع و...داخل بود.


کیک هم همون جا درست کردم و برات لباس و...هم آورده بودم ولی چون بیرون سرد شده بود نمی تونستم بیرون ازت عکس بگیرم خلاصه که با تمام کم و کاستی ها تو خوشحال بودی و من و بغل کردی و گفتی مامان چطوری تنها بدون کمک این کارا رو کردی و همین که تونسته بودم خوشحالت کنم خودم شاد بودم البته یک مهمون آنلاین هم داشتیم،خاله زهره ی مهربون که خیلی دوستت داره و گفت که می خواد بیاد خونمون و قرار بر این شداز باغ که برمیگردیم بریم دنبالش و کلی بهت سفارش کردم که باید از خاله فاصله بگیری ،خاله بدنش ضعیفه و...با اینحال داشتی بعد از سه ماه یا شایدم بیشتر خاله رو میدیدی وای که چقدر دلتنگش بودیم و می خواستیم بغلش کنیم ولی چه کنیم که باید رعایت کرد و مثل همیشه زحمت کشیده بود و برات کادو خریده بود و کلی هم خوشحال شدی.خودمم از ته دل خوشحال بودم که تو این روزای حوصله سر بر که داریم می گذرونیم و همش خونه ایم تو این شرایط تونستم دلت و شاد کنم.البته نه که همش خونه باشیم باغ هم میریم ،میشه گفت تقریبا هر روز ولی از اینکه تنهاییم و در حال حاضر همه رو از طریق تلفن می بینیم ،نه آغوشی نه لمس وجود عزیزان سخته ولی وقتی به این فکر می کنم که با تمام این دلتنگی ها باز خودمون و عزیزانمون سالم هستیم خدا رو شکر می کنم و ازش می خوام این دوران به سر بیاد🙏.
راستی این و یادم رفت بگم که دخترم تو مسابقات اول شده👇👏👏👏

چهارشنبه ۳۱ اردیبهشت.سلام دختر خوبم دقیق ۴ماهه که از نرفتن به مدرسه میگذره و از اول هفته ارزشیابی داشتی ،شنبه املاء یک شنبه علوم دوشنبه فارسی ،دیروز ریاضی و امروزم هنر و ورزش و این مدت کلی خسته کننده بود چون از صبح تا ظهر همش باید باهات کلنجار می رفتم تا کارای مدرسه رو درست انجام بدی و چه پروژه ی سنگینی بود😔.
دیروزعکس با تاج الفبا👇.

نقاشی پیتزا که تبدیل به تولد شد.👇

این نقاشی امروزِ که موضوعش روباه بود👇،واینگونه سال تحصیلی ۹۹-۹۸ متاسفانه با پایان رسید.با امتحانات آنلاین البته معلمتون خیلی زحمت کشید و همش براتون فیلم و وُیس می فرستاد و تمام تکالیفتون و تصحیح می کرد ولی خوب حرف شنوی که بچه ها تو مدرسه از معلم دارن مسلماً از پدر و مادر ندارن دیگه ولی بازم خدا رو شکر که به سلامتی گذشت.


جمعه ی گذشته بعد از ۴ماه تو باغ دور هم جمع شدیم ولی با رعایت فاصله از هم چقدر دلتنگ بودیم ،خصوصا وقتی خاله افسر و که حال نداره دیدیمش خیلی خوشحال شدیم درسته که هنوز کامل خوب نشده ولی همین هم غنیمته.
اینقدر راه رفتی و از کوه و تپه بالا و پایین کرده بودی که زانو درد گرفته بودی😁.

روز جمعه نتونستم واسه خاله وقت بذارم چون خیلی سرم شلوغ بود واسه همین واسه روز یکشنبه دوباره قرار گذاشتیم چون دوست داشتم خاله رو ببرم آفتاب بگیره باهاش دو کلمه گپ بزنم و...از ظهر رفتیم دیگه هوا تاریک شده بود که برگشتیم ظهر دوست بابا هم اومده بود و با خاله صحبت کرد و بهش روحیه داد عصر هم دو تا از همکارای بابا اومدن و اونجا مراسم تولد داشتن😀.
راستی یه چیز دیگه که یادم رفت بگم از اونجاییکه روز معلم نتونستیم برای تشکر از معلمت ببینیمش و بهش کادو بدیم من دیدم بهترین کادو اینه که براش یه متن سپاسگزاری از معلم رو دکلمه کنی و همین کارو کردی و منم یه کلیپ درست کردم و برای معلم هات فرستادم.دیروز وقتی با معلمت صحبت می کردم گفت که چقدر براش باارزشه و گفت تا آخر عمرم نگهش می دارم و کلی تشکر کرد.
از زمانیکه اون دکلمه رو خوندی خوشت اومده و داری شعرهای فروغ فرخزاد و حفظ می کنی و دکلمه می کنی و منم روشون کار می کنم و میکس می کنم و ترغیب شدی که ادامه بدی.

به یه متن برخوردم ۴ دقیقه بیشتر به پایان اردیبهشت نمونده زود گذاشتم👇😔
امیدوارم پایان این قرن با دلخوشی باشه 🙏
و این بیماری لعنتی زودتر برطرف بشه و خداوند تمامی مریضها رو شفا بده 🙏🙏.

پسندها (1)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (1)

عمه فروغعمه فروغ
12 اردیبهشت 99 14:06
همیشه دل کوچولوت مملو از شادی باشه سپینا کوچولو😘هفت سالگیت به خیر❤