سپیناسپینا، تا این لحظه: 11 سال و 21 روز سن داره

سپینا تک ستاره ی آسمان زندگیم

سومین مشهد.

1397/3/21 12:03
نویسنده : فرشته
410 بازدید
اشتراک گذاری
۹۷/۳/۲۱ دوشنبه.
سلام دخترم از وقتی که اومدم برای تولدت نوشتم دیگه هم وقت نکردم هم متاسفانه وضعیت اینترنت خیلی خوب نیست و منم یکم درگیر کار مدرسه و نوشتن کارنامه و ...شاگردام بودم و تا آخرین روز اردیبهشت هم با هم مدرسه بودیم چون شما هم سه روز آخری که مامان می رفت سر کلاس باهام می اومدی سر کلاس.  حالا از اون روز الان وقت کردم تو دفتر بابا برات بنویسم😎اول از روزایی بگم که باهام می اومدی مدرسه شاگردام کلی دوستت داشتن و باهات بازی می کردن و سرت و گرم میکردن روز آخر هم که بچه ها درس نجوم داشتن چادر آوردن و براتون آسمان نما تو حیاط مدرسه درست کردن و برات خیلی جالب بود و همش راجع بهش صحبت می کردی .دوشنبه ۲۴اردیبهشت  هم که رفتیم اردو واونجا کلی با شاگردام بازی کردی و تخلیه انرژی کردی وقتی هم برگشتیم خونه ساعت ۳ بود هم بهت خوش گذشت هم خسته شدی😊.خودت هم تا ۲۳ اردیبشهت رفتی مهد چون قرار بود مهدتون برای تعمیرات مدتی تعطیل باشه و تا الان هنوز نرفتی🤔 میگی می خوام پیش شما و بابا باشم.دو روز بعد از تعطیل شدن مامان یعنی چهارشنبه ۲خرداد با خاله ها عازم مشهد شدیم،البته از هفته ی قبل از تعطیلات بلیط و رزرو کرده بودم و ساعت و روز رفتمون چهارشنبه ۵عصر بود و برگشتمون بامداد سه شنبه ساعت ۱ بود.
بگذریم از اینکه اونجا چقدر انرژیت زیاد شده بود و  همش مرجه وورجه می کردی و چون اطرافت شلوغ بود خیلی به حرف مامان گوش نمی کردی و همین باعث ناراحتیم بود و غیر قابل کنترل شده بودی ولی با تمام این اوصاف گذشت و از اونروز تا حالا حدود ۱۵روز گذشته...
متاسفانه وقتی برگشتیم متوجه شدیم خاله زهره حالش خوب نیست و دوباره بیماریش برگشته سراغش و سه روز گذشته رو یا ما پیش اون یا اون پیش ما بوده و دیروز هم که خونمون بود شما خیلی کمکش می کردی دستش و می گرفتی و برای راه رفتنش بهش کمک می کردی.
از خدا می خوام همه ی بیماران رو شفا بده و خاله زهره و خاله افسر مهربون هم زودتر خوب بشن🙏.
والا یه موقع هایی یه چیزایی میاد تو ذهنم ،که میگم به زبون نیارم ولی واقعا نمی دونم حکمت خدا چیه که اون آدمایی که نه دردی از آدم دوا می کنن نه دست بنده ای رو برای کمک می گیرن و همش زبون تلخ دارن و دل می شکنن و...چرا واسه اونا هیچ اتفاقی نمی افته ولی اوناییکه اینقدر مهربونن و کمک حال دیگران باید اینطور مریض بشن و خونه نشین😔.باز هم خدا رو شکر می کنم و این آرزو رو برای شما دارم که همیشه جوری رفتار کنی که محبوب باشی نه باعث آزرده شدن دل دیگران،چون گاهی اوقات از شما هم یه حرفایی رو می شنوم که بهت تذکر میدم که این مدل صحبت کردن تلخه ولی خوب هنوز خیلی کوچیکی و برات قابل درک نیست وقتی بزرگترا این کارا رو میکنن چه انتظاری میشه از یه بچه ی ۵ساله داشت؟؟؟؟☹
از خدا برات سلامتی و دل خوش و روی خوش آرزومندم🌷دوستت دارم مامان جون💖این عکس هم هفته ی گذشته در حال آب بازی تو باغ ازت گرفتم.👆
پسندها (3)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)