سپیناسپینا11 سالگیت مبارک

سپینا تک ستاره ی آسمان زندگیم

مهر ۹۷

1397/7/7 14:35
نویسنده : فرشته
351 بازدید
اشتراک گذاری
۹۷/۷/۷ سلام عزیز دلم، برای سومین باره که دارم برات می نویسم آخه چند بار اومدم خاطرات سفر و .‌..نوشتم ولی همه ش پاک شد😐.
امروز اول از مدرسه رفتنت می نویسم بعد از سفرمون که بعد از کلی فکر کردن بین انتخاب مدرسه یا مهد برای پیش دبستانیت به این نتیجه رسیدم که امسالم بری مهد بهتره هر چقدر دیرتر وارد محیط مدرسه بشی بهتره این عکس هم برای روز اول مهره که داشتیم با بابا می بردیمت مهد البته جلوی شما اسمش مدرسه ست چون می گی من بچه نیستم که برم مهد😊.
با اینکه از روز اول خیلی با میل نرفتی مثل پارسال ولی حرفی هم نمیزنی که دوست نداشته باشی بری و خودت و مکلف می دونی که باید بری امروزم که جشن روز بازگشایی بود و خیلی خوشحال برگشتی و شنگول بودی🤗.

الان متاسفانه یه چیزی رو متوجه شدم اینکه مطلبی رو که برای شهریور نوشته بودم دیدم پاک شده و چه حسه بدیه چون یادم نیست چی بوده😟البته این عکست و گذاشته بودم و نوشتم برات که چقدر بهم اصرار می کنی که بهت درس بدم و می گی بهم دیکته بگو و اینم از املاییه که مامان بهت گفته و نوشتی و دیگه از قرار سفرمون نوشته بودم که با خاله لیلا و عمو علی ( دوستان مامان و بابا ) قرار گذاشتیم که بریم شمال شرق ایران و بگردیم و از اونطرف برای بار دوم بریم باکو ولی با این تفاوت که پارسال تنها بودی و امسال دو تا هم بازی داشتی ...
حالا که پست قبلی پاک شده تا اونجاییکه ذهنم یاری کنه برات می نویسم ،روز شنبه ۲شهریور صبح زود از خونه زدیم بیرون و از اونجاییکه از هفته ی قبلش مریض شده بودی و تب داشتی همش دلم شور میزد که مبادا تو سفر اذیت بشی که خدا رو شکر خوب بودی .خلاصه ش کنم تو این سفر از شهرهایی مثل تبریز ،روستای کندوان،سرعین اردبیل، مشکین شهر(تو این شهررفتیم آبگرم) دیدن کردیم و از جاهایی فقط گذشتیم و روز دوشنبه هم ماشین هامون و گذاشتیم پارکینگ بیله سوار و از مرز گذشتیم به مقصد باکو اونجا هم که قبلا دیده بودیم تنها تفاوتش تو تنها نبودنمون بود روز چهارشنبه هم از صبح از هتل زدیم بیرون به مقصد پارک آبی دالغابیچ که دلیل اصلی سفرمون بردن شما به این پارک بود و تجدید خاطرات شما با بابا.پنج شنبه صبح هم برگشتیم بطرف مرز و تا به ماشین هامون برسیم ساعت ۲/۵شده بود و اونشب و دوباره تو مشکین شهر موندیم و فدا صبح بعد از خوردن صبحانه حرکت کردیم و تو مسیر از جاده ی دیدنی اسالم به خلخال گذشتیم و تو همون جاده ناهارمون و خوردیم و دیگه غیر از یکی دوجا که نگه داشتیم یکسره اومدیم تا رسیدیم خونه .خدا رو شکر خوب بود و خوش گذشت و خیلی چیزا رو تجربه کردیم من و بابا زیپ لاین شما یه سرسره ی آبی طولانی رو که من و خاله لیلا وقتی رفتیم داشتیم سکته می کردیم از ترس😨.
پسندها (3)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (1)

مهندس زهرا فرجیمهندس زهرا فرجی
8 مهر 97 1:39
موفق باشی عزیزم