سپیناسپینا، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 24 روز سن داره

سپینا تک ستاره ی آسمان زندگیم

40 ماهگی

1395/5/16 12:10
نویسنده : فرشته
385 بازدید
اشتراک گذاری

شنبه 16 مرداد ماه 95.

فلانی زایمان کرد ...شکم اولش است؟...دختر؟؟....وای دختر؟

و هیچ کس ندانست دختری که دیگران برای ورودش به این دنیا از کلمه ی (وای)استفاده کردند یار و یاور مادر است اولین خمیدگی کمر پدر به چشم دختر می آید,دختر غم خوار برادر است,دختر چین و چروک های اطراف چشم مادر را از بر کرده.

ترس از جدایی از پدر,دوری از مادر,غم برادر وجود یک دختر را هزاران بار می لرزاند...

دختر بودن کار دشواریست,اینک درک می کنی چرا برای اولین بار برای وجود پرمهرت (وای) گفتند

چون همه می دانند که ای (وای)تحمل این همه غصه برای تو کمی بزرگ است

دختر که داشته باشی انگار خودت را با دست خودت پرورش می دهی...

انگار مادری را از کودکی تجربه می کنی...

دختر است,از کودکی آفریده شده برای مادری,آن هنگام که عاشقانه موهای عروسکش را شانه می زند و قربان صدقه های مادرانه اش را نثار عروسکش می کند,لالایی برایش می خواند و به رویش می خندد...

دختر است ,آفریده شده تا از کودکی از عزیزانش مراقبت کند آن هنگام که خسته از مشغله های روزانه کنارت می نشیند و دست هایت را با دست های کوچکش نوازش می کند...

وقتی حتی نه پدر و نه همسر دردت را نمی فهمند,به چشم هایت خیره می شود و می گوید :مامان چرا خوشحال نیستی؟

دختر که داشته باشی باید غمت را پنهان کنی ,بغضت را فرو بری و بخندی,راحت با غمت می شکند...

او مادر آینده است باید یاد بگیرد صبور و آرام باشد...

هنوز بر این باورم خداوند زنی را که دوست داشته باشد تاج مادری بر سرش می گذارد,ولی...

آن هنگام که عاشق زنی باشد به او دختر هدیه می دهد...

                                                                                    تقدیم به دختر کوچولو و دوست داشتنیم سپینا

سلام دختر نازنیم بیشتر از یکماهی میشه که به وبلاگت سر نزدم و علتش هم مشغله بوده و هم خراب بودن کامپیوتر, با گوشی هم برام سخت بود به هر حال معذرت که این همه تاخیر داشتم .

دختر نازم روزت مبارک که این هم با 2 روز تاخیره وقتی فهمیدی پنج شنبه روز دختره از بابا و مامان محبوب کادو خواستی و گفتی حالا که روز دختره کادو برام چی خریدین؟ مامان محبوب هم یه جفت گوشواره ی خوشگل بهت داد.سپینا جونم اینقدر چیزا میخوام برات بنویسم که نمیدونم چطوری باید ترتیبشون و رعایت کنمغمگین اول اینکه دیروز برای اولین بار خودت به تنهایی خودت و تو حمام شستی اول مامان موهات و شست بعد خودت اینقدر تمیز و قشنگ لیف زدی که دیگه مامان نخواست دلت و بشکنه و شما رو دوباره بشوره چون واقعا خوب یاد گرفتی چیکار کنیمحبت .روز چهارشنبه هم فکر می کنم اولین باری بود که اینقدر طولانی تنهات گذاشتم چون وقت دکتر داشتم و خاله فاطی زحمت نگهداریت و به عهده گرفت و اونجا با آندیا کلی آتیش سوزونده بودید.

از امروز مامان یه سری کلاس های ضمن خدمت داره که صرفا برای آموزش شما دارم تو این کلاس ها شرکت می کنم و قراره بزارمت پیش خاله زهره و کلاسم تا چهارشنبه ادامه داره از 2 تا 7 بعد از یه استراحت 10 روزه دوباره 10 روز دیگه باید برم .اخر این هفته هم عروسیه میثم جونه که فکر کنم خیلی بهت خوش بگذره چون همش در مورد اینکه چی بپوشی و موهات و چیکار کنم نظر میدی.الانم چون 2 ساعت دیگه کلاس دارم و کلی کار باید ناهار شما رو بدم و وسایلت و آماده کنم و ببرمت خونه ی خاله زهره,خدا بهش رحم کنه چون کتاب فسقلی ها رو برداشتی که خاله برات بخونه که بیش از 300 صفحه استخندونک.

سه شنبه دوم شهریور.الان که دارم برات مینویسم هر دومون لباس پوشیدیم و آماده ی بیرون رفتن هستیم فقط مامان داره یه چیزایی واسه عمه ویدا ایمیل می کنه که نمیدونم چرا اینقدر آپلودش داره طول میکشه شما هم که خیلی بیقراری می کنی همش می پرسی چرا نمیریم ؟حوصله م سر رفته و...

سری دوم کلاسهام شروع شده و دیروز مزاحم خاله شیما بودیم واسه نگهداشتن شما اینقدر بهت خوش گذشته بود که حاضر نبودی برگردی خونه بعدش هم با اون خستگی که مامان داشت من و کشوندی پارک.

راستی یادم رفت برات از عروسی میثم جون بگم که چقدر بهت خوش گذشت و واسه خودت اون وسط رقصیدی آخر شب هم تو ماشین خوابت برد و تو حالت خواب لباس هات و عوض کردمبوس.

امروز میدونی بابا بهم چی گفت؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟گفت تا قبل از اینکه سپینا رو داشته باشیم خستگی یه مادر و درک نمیکردم ولی از اونجاییکه روز یک شنبه تا مامان از کلاس برگرده با بابا بودی حسابی حالش جا اومده بودخنده.

تا بیشتر از این ورجه وورجه نکردی ببرمت بیرون بعد میام برات مینویسم.چشمک

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)