سپیناسپینا، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 5 روز سن داره

سپینا تک ستاره ی آسمان زندگیم

28 ماهگی

1394/5/5 16:53
نویسنده : فرشته
1,042 بازدید
اشتراک گذاری

94/5/5 دوشنبه.سلام به ماه جدید,خداحافظ 27 ماهگی سلام به یک ماهه دیگه با فرازها و فرودهاش با خنده ها و گریه هاش به دعواها و آشتی هاش سلام به خدایی که مجال با هم زیستن و در کنار هم بودن را به ما عطا کرد خدایا شکرت.حالا یه سلام به دختر نازنینم فرشته ی دوست داشتنیم سپینا جونم الهی دنیات شاد شاد و غمهات به کوچیکی دلت باشه و تنت سالم و چشم خدا بهت باشه و در آغوشش روزگار بگذرونی.

عزیز دلم یک ماهه دیگه هم تموم شد و مامان مثل همیشه با یه عالمه آرزو برای ماهی که پیش رو داریم برات مینویسه که چقدر دوستت داره و براش عزیزی...امروز بالاخره بعد از مدتها که دلم می خواست ببرمت استخر موفق شدم و با خاله فاطی و زهراجون و ساناز جون رفتیم استخر و تازه برگشتیم و همچین خوابیدی که انگار چقدر بیخوابی کشیدی از بس ورجه وورجه و بازی کردی ولی در آخر از شدت خستگی و خواب آلودگی یکم اذیتمون کردی و یه کوچولو گریه کردی که اونم مامان دلیلش و میدونست.امروز به این نتیجه رسیدم که حالا حالاها نمیتونی آموزش شنا رو ببینی چون حرف شنوی نداری و هر کاری که دوست داری انجام میدی البته منم تصمیم نداشتم میخوام امسال و فقط بازی کنی.تو همین بازی هایی خودمون دسته بندی رو یاد گرفتی که شکل های شبیه هم و تو یه دسته بزاری بیشتر رنگ ها رو بلدی حرف زدنت که کامله کامله کتابات و بلدی و میدونی موضوع هر صفحه هر صفحه  چیه و برام تعریف می کنی اکثر شعرهاشونم حفظی.تو ماه گذشته اولین شعری که به طور کامل یاد گرفتی و کامل می خونی اینه که خاله فاطی بهت یاد داده:

توپولویم توپولو             صورتم مثل هلو

قد و بالام کوتاهه         چشم و ابروم سیاهه

مامانه خوبی دارم        میشینه توی خونه

میبافه دونه دونه           میپوشم قشنگ میشم

              مثل دسته گل میشم

یه شعره دیگه هم می خونی واسه بابا(البته ریتمیکه):

بابای من بهترین بابای دنیاست

اون گل سرسبد همه ی باباهاست

از صبح تا شب میره بیرون کار می کنه کار

تا برامون بیاره نون واسه فردا

باباجونم باباجونم قدرتو خیلی میدونم

به قوله خودت گفتی تیپ استخری زدم.

 

حالا نه به این عکسات با مایو.

نه به اینا با چادر.

6 مرداد سه شنبه.امروز یه سری از چیزای جامونده ی ماه قبل و میخوام برات بگم اینکه یکم با هم انگلیسی صحبت می کنیم حالا هر کی میاد خونمون موقع رفتنش میری تا دم در بدرقه و میگی bye.see you دیگه وقتی اسمت و ازت میپرسم ( انگلیسی)جواب میدی یعنی متوجه معنی جمله میشی.وقتی ازت تشکرمی کنم میگی you're welcome دیگه اینکه شعر انگلیسی twinkle twinkle little star رو هم یاد گرفتی.یکی از عادتای این روزات اینه که شما حتما باید در و باز کنی و اگه مامان حواسش نباشه مثل دیشب و در و باز کنه دخترم غوغا به پا می کنه.در آخر اینکه خیلی زبون داری و همش در حال صحبت و موعظه ای ای کاش یکمی هم خودت عمل کنی.

7 مرداد.

تو این زمان عاشقه این عروسکه ببری هستی و همه جا با خودت میبری.

۹مرداد و جمعه.الان ساعت نزدیکه۱۲ شبه و نمیخوام زیاد بنویسم چون خیلی خسته و خواب الودم فقط اومدم بگم دو تا دندون اسیابه پایینت داره در میاد سمت چپیه که لثه ت و شکافته و اومده بیرون ولی راستی زیر یه لایه نازکه حالا بعد برات اتفاقات و تعریف می کنم چون خیلی اذیت شدیم.شبت به خیر نازنینم.

10 مرداد.خوب زود برم سر اصل مطلب یعنی ادامه ی حرفای دیشبم که چه ها گذشت جریان از جایی شروع شد که شما دو روز متوالی صبح ساعت 6 بیدار میشدی و می گفتی که میخوای بری دستشویی و در طول روز هم چند بار می گفتی دلم دق (درد) می کنه منم اول فکر کردم شاید گرمازده شدی یا به قول معروف رو دل کردی واسه همین برات شربت خاکشیر و عرق نعنا درست کردم و بهت دادم ولی خیلی بداخلاق شده بودی و مدام جیغ و داد میکردی تا اینکه دیروز ظهر کاری کردی که من هاج و واج نگات میکردم ومونده بودم برای چی اینجوری می کنی دستات و گذاشته بودی بغل گوشات و از ته دل جیغ می کشیدی منم هیچی بهت نگفتم این کارات تا عصر ادامه داشت تا اینکه عصر دیدم دستت و کردی تو دهنت و با حرص داری انگشتت و میخوری یه لحظه به فکرم رسید نکنه دندونته که تا صدات کردم که بیایی دهنت و ببینم وای جیگرم کباب شد دیدم لثه ت شکافته و دندونت زده بیرون یکم خون آلوده صورتم و برگردوندم تا اشکم و نبینی ولی خیلی ناراحت شدم برات بی حس کننده زدم و بهت بستنی و چیزای خنک دادم و زنگ زدم به بابا گفتم بعدم که خاله شمسی اینا اومدن خونمون با هم رفتیم پارک اونجا هم دو تا بچه همسن و سال خودت شاید یکم بزرگتر بودن که رفتی طرفشون جوری که میخواستی بزنیشون ولی خاله شمسی نزاشت و شروع کردی به جیغ کشیدن و خاله به من اشاره کرد که چیزی بهت نگم یکم که گذشت انگار حالت بهتر شد و دوباره خودت به دیگران تذکر میدادی که نی نی این کارا خطرناکه الان می افتی و... ولی دیروز برام روز بدی بود بابت کارایی که کردی خیلی نگرانتم آخه چرا باید یخوای کسی رو بزنی یا اونجوری جیغ بکشیسوالتو رو خدا یه موقع برخلاف انتظار مامان رفتار نکنی خدا خودش کمک کنه تربیت بچه خیلی سخته اینکه بدونی چه موقع چه رفتاری داشته باشی و چجوری برخورد کنی کوچکترین اشتباه باعث بزرگترین صدمه میشه خدایا کمکم کن.

حالا بگم که امروز داشتم خونه رو تمیز میکردم طبق معمول اومدی کمکم منم برای اینکه سرت گرم بشه بهت کار گفتم و با عشق انجام میدادی و همش می گفتی نی نی جیغ داد می کنه مامانش ازش کمک نمیخواد اینا همه حرفاییکه وقتی خیلی اذیتم می کنی بهت می گم که کمک نمیخوام همینطور که کار میکردیم گتهی برات شعر می خوندم گاهی برات در مورد بعضیا صحبت میکردم که بهت اسم یکی از دوستام و گفتم و گفتم قراره بیان خونمون گفتی نی نیشونم بیارن من باهاش بازی کنم گفتم اونا که نی نی ندارن بعد برات توضیح دادم که نی نیش باید اول تو دلش باشه غذا بخوره بزرگ بشه مثل شما که از دل مامان اومدی اونم از دل مامانش بیاد بیرون که دیدم یکی از عروسکات که معروفه به نی نی لخته کردی زیر لباست گفتم چیکار می کنی از اون زیر درش آوردی گفتی نی نی به دنیا اومد تعجبدیدم وای چقدر شما بچه ها حواستون به همه چی هست و چقدر خوب داشتی گوش میکردی به حرفم.این روزا 2 بار که یه شعر و میخونم برای سومین بار بیشتر قسمت های شعر و حفظی و خیلی حیفه که بخوایم این روزا رو از دست بدیم روزاییکه اینقدر بدون دغدغه و به راحتی خیلی چیزا رو یاد میگیری و به خاطر میسپاری. 

12 مرداد.بعد از آب بازی.

روی کابینت.

چهارشنبه۱۴مرداد.الان که دارم مینویسم ۱۱/۵شبه و مثل یه جوجه که میره زیر پر و بال مامانش فرو رفتی تو پهلوی مامان و منم کلی نگرانتم اخه همه چیز چرخید و اون بیرون رویهای متوالی تبدیل به یبوست شده و امروز بردمت پیش دکتر وقتی معاینه ت کرد خیلی خانوم بودی و هیچی نگفتی دکتر دارو داد و گفت جای نگرانی نیست ولی مگه میشه نگران نبود ؟؟امروزم کلی ماجرا داشتیم که برات تو پست خودت نوشتم.امیدوارم زودتر خوب بشی.

تو بالکن داشتی بازی میکردی تا دیدی میخوام ازت عکس بگیرم اینجوری خودت و لوس کردی.

با اون موهات.

پنج شنبه 15 مرداد.دختر قشنگم هنوز دلواپستم و با هر بار به خود پیچیدنت منم میریزم به هم و حالم دگرگون میشه ولی چه کنم که کاری از دستم برنمیاد فقط دل به دلت میدم و هر کاری میخوای برات انجام میدم .الهی زودتر خوب بشی .امین.

روز سه شنبه بردمت پارک فکر کنم 2 ساعتی بازی کردی این اولین پارک طولانی مدتی بود که با هم رفتیم میخواستم خودت بگی مامان بریم و چند تا هم دوست پیدا کردی یه پسره بامزه به اسم رادمان اول اومد یکم باهات الاکلنگ بازی کرد بعد برگشت گفت بامن دوست میشی؟؟شما هم که تو این مواقع اولین حرفی که یاد گرفتی می گی اینه!اسمت چیه؟وقتی اسمش و گفت گفتی منم سپینا هستم دستت و گرفت و دیگه بیخیال مامان شدی و منم کلی خوشحال که داری با یکی همسن خودت بازی می کنی اخه گفتم بهت که اطرافمون زیاد بچه ی کوچیک نیست و بیشتر با بزرگترا وقت میگذرونی و بعد از کلی بازی خاله فاطی و حامد جونم اومدن پیشمون و رفتن ما هم رفتیم دنبال بابا و برگشتیم خونه که تو راه از شدت خستگی خوابت برد که با دیدن یه چیزایی که برای بابا سوغاتی آورده بودن دوباره به وجد اومدی وخوابت پرید آخه میدونی چی بود؟؟آیینه و شما هم شروع کردی مثل داستان سفید برفی از ایینه میپرسیدی ای ایینه بگو ببینم که دیگه بقیه ش و مامان نمی فهمید که چی میپرسی.اگه از این روزات بخوام بگم دیگه خودت غذات و میخوری و از حق نگذریم نسبت به سنت خیلی هم تمیز میخوری حالا بماند که تو این چند روزه درست غذا نمیخوری و خیلی بی میلی که خوب حق داری.اگه از برنامه ی تلویزیون خوشت نیاد میری خاموش میکنی بعدم میگی آخه دوست نداشتم خوب مامانم اینجا بوقه دیگه.از جمله ی دوستت دارم نگو که همش ورده زبونته و می گی مامان دوست دارم منم دلم قنج میره و سرمست از این همه محبت دخترم و سرشار از روحیه و انرژی میشم.

17 مرداد,شنبه.از دیروز تا حالا خیلی بهتری برات بمیرم که دیروز از وقتی از خواب بیدار شدی تا ظهر چه زجری کشیدی ولی خدا رو شکر حالت خیلی بهتر شد ولی یکم میترسی رو لگنت بشینی نمیدونم تا چه وقت میخواد ادامه داشته باشه ولی همینکه مشکل برطرف شد خودش خیلی عالیه.دیروز خودت متوجه ناراحتی مامان شدی یهم می گفتی مامان نگران نباش خوب شدم الهی همیشه خوب و سرحال باشی و هیچ مادری درد و ناراحتی فرزندش و نبینه. 

برات برچسب ماه و ستاره خریدم تا هر بار کار خوبی کردی یکی روی کاغذ بچسبونم ولی صورت خودت و من و حتی بابا رو پر از ستاره میکنی.

18 مرداد.هر روز یکی از وسایل مامان و صاحب میشی این بارم کیف مامان بیچاره.

چهارشنبه 21 مرداد.خدا رو شکر دیگه خوب شدی و خیلی بایدحواسم باشه که دیگه پیش نیاد.تو این چند روز یه شعر در مورد مامان یاد گرفتی که وقتی میخونی از ته دلم ذوق میکنم:

مامان جونم مامان جون

شکل ماهت و قربون

ز هر کسی قشنگتر

برای من تو مادر

مادر تویی تو جانم

تویی روح و روانم

دلم میخواد همیشه

پیشت باشم نمیشه

البته آهنگین میخونی همونطور که بهت یاد دادم ,دو تا شعر هم هست یکی نازنین مریم از مرحوم نوری و گل گلدون من که سیمین غانم خونده این دو تا این چند روزا ورد زبونمه و آهنگاشم برات گزاشتم گوش کردی و وقتی میخونم با من زمزمه می کنی منم چون خیلی این دو آهنگ و دوست دارم  هر روز میخونم تا گوشت زیاد بشنوه و یاد بگیری البته یکمش و حفظ شدی خیلی بامزه است وقتی یه بچه به این سن و سال یه جملات قلنبه ای مثل "تو بیا تا دلم نکرده فریاد" یا "من میرم گم میشم تو جنگل خواب"رو میگه من که اینقدر خوشم میاد که ناخوداگاه وقتی ازت می شنوم خنده به لبم میاد.چند روزیه تو حرفات می گی شوهم یعنی شوهرم تعجبمثل امروز که می گفتی مامان خدانگهدار گفتم کجا میری گفتی شوهم اومده خوب چشمم روشن که از الان شوهرت و به مامانت ترجیح دادی (البته واضحه که بعضی از کلماتی که می گی معنیش و نمیدونی و فقط چون به گوشت خورده تکرار می کنی)متفکر.یکی از بازیهایی که خیلی بهش علاقمندی و وقتی مامان خیلی کار داره اینجوری میزارتت سر کار اینه که بری واسه مامان خرید کنی گاهی که بیکار باشم نقش فروشنده یا خریدار و دارم و خیلی ذوق میکنی و خیلی هم قشنگ حرف میزنی مثل اینکه آقای محترم میشه 1 کیلو ...بدید .خیلی خوشحالم که برای بزرگتر از خودت از فعل های جمع استفاده می کنی و بهشون میگی شما.دیروز که خونه ی خاله شمسی بودیم بهش گفتی می شه لطن (لطفا) به من آب بدید؟ وقتی هم یه کاری که میدونی اشتباهه انجام میدی وقتی میاییم خونه ازم معذرت خواهی میکنی دوباره مثل دیروز که اومدیم خونه گفتی مامان ببخشید دست به تلویزیون خاله سسی (شمسی)زدم.چشمک

شال مامان و سرت کردی و ذوق کردی.

22 مرداد.از اینجور بازیها زیاد انجام میدیم و همه جوره بلدی چه دسته بندی از نظر رنگ چه شکل.

شنبه 24 مرداد.ای دختر بلا این روزا هر وقت میریم پارک یه دوست پیدا می کنی خیلی روابط اجتماعیت خوب شده و خدا رو شکر خیلی از بچه ها جذبت میشن و اونا میان ازت میپرسن با من دوست می شی؟و بعد از اینکه اسماتون و به هم گفتین دست هم و میگیرین و سرگرم بازی میشین مثل دیشب که با پسری به اسم عرشیا دوست شدی و تازه کلی هم باباش سربه سرتون گذاشت و خندیدین و بهتون خوش گذشت منم که مدام پشت سرتم هنوز جرات نمیکنم یه گوشه وایسم و نظاره گر باشم فکر کنم یکم دیگه باید بزرگ شی خودت که مدام میگی من بزرگ شدم یا می گی دختر خوبی شدم.دیروز دوباره درد دندون اومده بود سراغت این بار دندونه سمت راستی بود و باز بی حس کننده به دادمون رسید و آرومت کرد دیروز واسه عمه ویدا از طریق تلگرام صدا فرستادیم که بهش گفتی عمه ویدا دوستت دارم اونم دلش طاقت نیاورد و زنگ زد و باهاش کلی حرف زدی و زبون ریختی و از اونور قربون صدقت میرفت و می گفت که چقدر دلش برات تنگ شده.این روزا خدا رو شکر بهونه گیریا کمتر شده و خیلی بیشتر به حرفم گوش میدی و کمتر گریه می کنی البته اینم بگم که هر موقع ازت تعریف کردم دوباره همه چیز برگشته سر جای اولش ولی از خدا میخوام همین جوری بمونی البته تا میام به یکی گله کنم می گن بچه است دیگه همه ی اینا عادیه ولی نمیدونم در این مواقع (بهونه گیری و جیغ و داد و گریه)خودشون چجوری کنار اومدن سوالولی مریم جون چند روز پیش بهم گفت فکر نمیکردم اینقدر صبور باشی خندونکو این حرف بازتابه وقتیه که  بعد از واکسن 4 ماهگیت رفته بودیم پیش خاله افسر و از اونجاییکه شبا همش بیدار بودی تا صبح و روزا هم به خاطر ریفلاکست بیقراری میکردی که خدا رو شکر همه ی اون روزا که دخترم اذیت میشد تموم شد و امیدوارم هیچوقت مریضی سراغت نیاد و همیشه سلامت باشی.آمین.

25 مرداد.کادوی روز دختر به انتخاب خودت یه جعبه برای اسباب بازیهات,خیلی باهاش سرگرم بودی و اتاقتم خیلی جمع و جور شد.

اینم یکی از لباساییکه خیلی دوسش داری ولی وقتی می پوشی مثل بچه های زمان پیغمبر میشی که تو کارتن نشون میده.

26 مرداد.با شابلون کاردستی درست کردیم.

چهارشنبه 28 مرداد.حق با شماست,این جمله ی جدیدیه که تازگیا یاد گرفتی دیروزم که مامان باهات قهر کرده بود وقتی تلفنی داشتی واسه زهرا جون تعریف میکردی گفتی حق با مامانمه من گریه کردم و جیغ داد کردم متفکر البته این گفته با حرکت دست انجام میشه.یه کار دیگه هم که تازه انجام میدی اینه که می گی برم توقتاقم (تو اتاقم)تنها گریه کنم و میری دمر میخوابی تو اتاقت و تظاهر به گریه می کنی و زمانی این اتفاق می افته که یه چیزی برخلاف میلت باشه.وای این روزا یه کارایی می کنی و داد آدم و در میاری مثل کلاه سر گذاشتن تو خونه یا یدفعه هوس میکنی یه لباسی که مناسب خونه نیست و بپوشی خیلی کلافه میشم گاهی اوقات از صبح تا ظهر چند دست لباس عوض میکنی الانم که مامان تا لباسش و عوض کرد با اخم گفتی مامان برای منم از این لباسا میخری؟یعنی رقابت شروع شده گاهی آدم خوشش میاد وقتی میبینه دخترش اینجوری بهش نگاه میکنه ولی وقتی از حد بگذره عصبانی.دیگه خیلی کم پیش میاد من بهت غذا بدم خودت میخوری و تا حدودی مستقل شدی دیگه خدا رو شکر برای دستشویی رفتنت اذیتم نمی کنی و خودت اعلام میکنی و از این بابت خیلی خوشحالم ولی هر روز که میگذره مامان با یه چالشه جدید روبرو میشه وای که چقدر بچه داری سختهغمگین

29 مرداد.این مدل نگاه کردنت و خیلی دوست دارم.(از گوشه ی چشم)

اینم یه دختر شیطون.

 شنبه 31 مرداد.اولین بار که با مارکر کار کردی.

2 شهریور.

این تل و مامان با یه عشقی برات درست کرده که نگو و نپرس.

سه شنبه 3شهریور.برات بگم از اینکه عصر که میشه دست تو دست هم میریم پیاده روی مثل دیروز که خیلی با هم راه رفتیم و خیلیا تا میدیدنت میگفتن مثل عروسکی یا میخواستن نازت کنن لپت و فشار بدن که میرفتی پشت مامان و با تعجب بهشون نگاه میکردی آخه نه من نه بابا بدون اجازه ت ماچت نمی کنیم البته گاهی که مامان نمی تونه جلوی خودش و بگیره بدون اجازه ست ولی اطرافیان خودمونم می پرسن سپینا یه بوس میدی می گی نه اونا هم بیخیال می شن و براشون جا افتاده تا خودت نخواستی کاری بهت ندارن.بیرون که میریم خیلی حواست به همه چی هست بیشتر آدما توجهت و جلب می کنن تا زرق و برق مغازه ها .پریشب با بابا رفتیم خونه ی خاله زهرا شب نشینی وقتی برمی گشتیم با بابا تو خیابون میدوییدی اینقدر بلند بلند قهقهه میزدی که دیشبم بابا می خواست ببردت ولی از بس با هم راه رفته بودیم به بابا گفتم خسته ای .همین الانم از خواب بیدار شدی داری خوابت و برام تعریف می کنی آخه خیلی بامزه است از خواب بیدار میشی حالا چه صبح چه ظهر زود استارت میزنی و شروع میکنی به تعریف کردن دستتم میزاری رو صورتت اینجوری آب و تابش بیشتر میشهچشمک

یه خواب مچاله.

پسندها (6)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (3)

عمه فروغ
6 مرداد 94 12:20
28 ماهگیت مبارک سپینای گلمای جووووووووووونم هزار ماشاا.. به این گل دختر که شعر و کلی چیزهای خوب یاد گرفته ان شاا.. که همیشه موفق باشی و در آخر میخوام آمینی بگم به دعاهای قشنگی که مامان برات کرده فرشته جون از طرف من هم روی ماهش رو ببوس
فرشته
پاسخ
فروغ عزیزم ممنون که میایی بهمون سر میزنی منم از خدا میخوام به هر آنچه که میخوای برسی.
(̲̅P̲̅)(̲̅E̲̅)(̲̅G̲̅)(̲̅A̲̅)(̲̅H̲̅)
21 مرداد 94 15:00
........?#########? .....?#############? ...?###############? ..?#################?..................?###? ..?##################?..........?#########? ....?#################?......?#############? .......?################?..?###############? .........?################?################? ...........?###############################? ..............?############################? ................?#########################? ..................?######################? ....................?###################? ......................?#################? ........................?##############? ...........................?###########? .............................?#########? ...............................?#######? .................................?#####? ...................................?###? .....................................?#? .......................................? .......................................? .....................................? ...................................? .................................? ..............................? ............................? .........................? ......................? ..................? .............? .........? ......? ....? شلام شلام بدو بدو که آپم منتظرتم
مامان زهره
14 شهریور 94 10:26
سلام گلم چه مطلب جالبی وچه عکس های نازی ماشاالله چه دختر نازی دارید خدا براتون حفظش کنه امیدوارم زیر سایه شما وپدرش جشن 150 سالگی دختر نازت رو تو این وبلاگ به ثبت برسونی آمین[
فرشته
پاسخ
سلام خیلی ممنونم از شما تمام این ارزوهای قشنگ همچنین برای کوچولوی شما.