سپیناسپینا، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 27 روز سن داره

سپینا تک ستاره ی آسمان زندگیم

26 ماهگی

1394/3/5 1:07
نویسنده : فرشته
765 بازدید
اشتراک گذاری

سه شنبه 5 خرداد.ساعت 1 بامداد تازه 1 ساعته که دخترم دوسال و یک ماه و پشت سر گذاشته و وارد دومین ماه از 2 سالگیش شده و چقدر هم این بزرگ شدن و میشه احساس کرد چون همین امشب که شام خونه ی زهرا جون بودیم نسبت به سری های قبل که همش باید می گفتم سپینا این جیزه سپینا به این دست نزن و...خیلی خانومتر بودی و خرابکاری کمتر بود و خیلی مودب به قول خودت با عمو حبیبی صحبت میکردی و شعر میخوندی :چی بیپوشیم چی نپوشیم دامن چین چین بیپوشیم و...این یه قسمت از شعر کتاب خاله سوسکه است.دختر 26 ماهه ی ماه من 26 ماهگیت مبارک.دوست دارم روز به روز پیشرفتت و ببینم و تمام تلاشم و می کنم تا تمام این روزای قشنگ و برات تا اونجاییکه می تونم ثبت کنم .

6 خرداد.عصر رفتیم تو حیاط و نقاشی کردی با آبرنگ.

با چه دقتی.

گوشه ها رو مشخص کردی.

 

اینم یه شکلک.

10 خرداد.ژست جدید.

13 خرداد.

۱۴خرداد پنج شنبه.امروز برای اولین بار از صبح که بیدار شدی تا ۹/۵ شب بیدار بودی تا اینکه بیهوش شدی از بیخوابی دلیلشم این بود که ظهر از خونه رفتیم بیرون واسه همین خوابت پرید و همش بازی کردی.دیشبم با بابا بردیمت پارک خیلی خلوت بود مثل اینکه این چند روز تعطیلی رو همه رفتن مسافرت خلاصه تو پارک یه دوست پیدا کردی که اسمش ثنا بود یه لباس پوشیده بود که پشتش عروسک داشت و خیلی توجهت و جلب کرده بود و تا همین امروز ظهرم همش می گفتی  لباس دوستم و می خواستم وقتی هم میرفتیم خونه ی خاله فاطی به لباست یکی از عروسکات و وصل کردم تا راضی شدی.دیگه داری خودت در مورد لباس پوشییدن و... نظر میدی.دو روز دیگه دختر قشنگم ۲ماه تموم می شه که دیگه مامان شما رو پوشک نمی کنه و تا حالا خدا رو شکر بیرون یا مهمونی رفتیم اتفاق بدی در این مورد نیفتاده البته الان تازه یه مدته مامان خیلی طولانی تر بیرون میمونه چون نمیخواستم اذیت بشیم از خدا میخوام مثل همیشه که مامان و تنها نزاشته از این به بعدم بهم کمک کنه اخه مامان یه دلواپسیی داره که با توکل به خدا و کمک همیشگیش اونم پشت سر میزاریم.الانم چون با گوشی دارم مینویسم برام سخته سر فرصت میام .میبوسمت.

یک شنبه 17 خرداد.دیروز با هم رفتیم پیش دکتر واسه چک آپ و نشون دادن پات چون یکم احساس کردم پات و خوب رو زمین نمیذاری و دکتر گفت جای نگرانی نیست و طبیعیه ولی اگه دلتون شور میزنه یه عکس از مچ پاها بگیریم و آزمایش خون برای نداشتن غلظت خون و تیروییدغمگینوای خدا میدونه اسم آزمایش که اومد چقدر بهم ریختم حالا دفترچه ت هم اعتبار نداشت بابا رفته بود امروز مهر اعتبار بزنه که گفته بودن باید دفترچه ی دخترم عکس دار بشه چشمکآخه دیگه شما خانوم شدی بزرگ شدی منم که از دیروز با خودم کلنجار میرفتم به بابا گفتم بهتر نیست آزمایش نده اخه یه بچه ی 2 ساله که خدا رو شکر همه چیزشم نرماله چرا باید اذیت بشه و ازش خون بگیرن بابا گفت والله عکس پا هم به خاطر وسواسه شماست حالا قراره بعدازظهر با یه دکتر دیگه مشورت کنم که اگه نیازی نیست انجام نشه.دیروز عصر هم با هم رفتیم پروفسور کوچولو برات یه بازی فکری یه ماشین و کتاب خریدم بازی فکریه خیلی جالبه یه سری اشکال مثل مکعب و بیضی و... داره که به رنگهای مختلفه و مثل مهره سوراخ داره و باید از یه سری بندهایی که توشه رد کنی تا چند سال میتونی باهاش بازی کنی چون الان از تو بند ردشون می کنی و رنگها رو هم که از قبل بلد بودی ولی بعدها که به امید خدا بزرگتر شدی از روی الگوهاش میتونی نگاه کنی و بچینی.امروز صبح وقتی از خواب بیدار شدی تا ماشینت و دیدی گفتی صبح بخیر ماشین مثل اینکه یادت رفته بود ماشینتم برات خریدم.یه چیزی که این روزا باهاش دلبری می کنی کلمه ی مامانم و بابا جونه فهمیدی من و بابا به این کلمه ها چه ذوقی می کنیم راه میری با یه نازی می گی مامانم منم می گم جونم به بابا هم می گی بابا جون بابا هم شروع می کنه به قربون صدقه رفتنت.

در حال درست کردن کوکو.

مامان یه لباس چارخونه پوشید اصرار داشتی مثل مامان لباس بپوشی.

18 خرداد.بالاخره دیروز با دکتر مشورت کردم و گفت لازمه کوچولوهای 2 ساله چک آپ بشن پس قراره آزمایشات انجام بشهگریه.امروز بردمت عکاسی و به اصطلاح اولین عکس پرسنلیه دخترم گرفته شد و تا شب آماده میشه وقتی داشتیم برمی گشتیم خونه به سوپر مارکت که رسیدیم گفتی یه چیزی میخوام خوب منم بردمت داخل و یه گشتی زدی و پاستیل برداشتی و به اصرار مامان چند مدل هم کیک و شیر برداشتی و اومدیم خونه وای که چقدر ماه بودی امروز.......... 

یه چیز و یادم رفت بگم که سرانجام یه کارتونی توجهت و جلب کرد برای اولین بار اونم کارتون موش سرآشپز بود که روز جمعه صبح و یه بارم شب نشون داد و نگاه میکردی و برای من و بابا هم تعریف میکردی.دیگه اینکه به اتاق میگی توقتاق دلیلشم اینه که همیشه مامان بهت گفته فلان چیز و بزار تواتاق یا بریم تو اتاق یا...این باعث شده فکر کنی اتاق توقتاقهخنده.

توبالکن دوباره داری به مامان کمک می کنی.

19 خرداد و سه شنبه.دیشب رفتیم عکست و گرفتیم قربونت برم با اون لبخند ملیحت خیلی عکست نازه  آخه کدوم مامان و دیدی که از بچه ش تعریف نکنهخندونکاونم اگه دخمل باشه وقتی برمی گشتیم بردمت تو یه شهر بازی بادی و یه عالمه ورجه وورجه کردی وقتی هم میخواستیم بیاییم بیرون یکم نق زدی ولی نسبت به بچه های دیگه زودتر آروم شدی آخه بعضی از بچه ها مامان و باباشون و خیلی معطل میکردن ولی شما زود دل کندیآرام وقتی برمی گشتیم مامان خرید داشت تند تند مامان و بوس میکردی آخه خیلی دختر قدر دانی هستی و بابت کاری که برات میکنم تشکر می کنی حالا یا با زبون شیرینت عنوان می کنی یا با بوسه ابراز می کنی واسه همینه که اینقدر دوستت دارم نفسم.دو روزه که بیرون که میریم دستم و ول نمی کنی نمیدونم جریان چیه تعجباز این بابت خیلی خوشحالم چون همیشه دوست داشتی خودت تنها راه بری بدون گرفتن دست من امیدوارم روز به روز شاهد عادتهای خوب ازت باشم.مامان میخواد یه اعترافی بکنه که یکم بیرحمانه است ولی به نفع جفتمونه اینکه وقتی گریه می کنی البته بی دلیل اصلا بهت نگاه نمی کنم و انگار نه انگار در حالی خدا از دلم خبر داره ولی چیزی به روی خودم نمیارم مثل امروز حتی بهم گفتی بغل بهت توجهی نکردم و گفتم تا وقتی داری الکی گریه می کنی کاری بهت ندارم اگه گریه نکنی هم بغلت می کنم هم باهات بازی می کنم خوب به گریه ت ادامه دادی ولی وقتی دیدی مامان سر حرفش وایستاده و توجهی بهت نمی کنه اومدی تو آشپزخونه کنارم و ساکت ایستادی اونموقع بود که بهت نگاه کردم و گفتی ببشید مامان  (ببخشید)منم بغلت کردم و بوست کردم و یه عالمه برات سخنرانی از نوع کودکانه کردم.دختر نازم اگه ازم چیزی رو بخوای که معقول باشه و برات ضرری نداشته باشه با دل و جون برات انجام میدم ولی وقتی ازم چیزای ناممکن و میخوای مثل اینکه یه چیزی رو تو تلویزیون دیدی می گی اون و بده به من خوب اونموقع است که به قول خودت مامان عصبی (به عصبانی می گی)می شه.همش از خدا میخوام بتونم از پس تربیت کردنت بربیام چون خیلی کار مهم و سختیه اونم بچه های امروزی که بیشترشون تک فرزندن و عزیز دردونه ی خونه و نمی شه بهشون گفت بالای چشمت ابرو.خدا خودش کمک کنه.

کنار دو تا گلدونی که مامان برات خریده.

20 خرداد.یه عکسه داخل حمام.

جمعه 22 خرداد.خونه ی خاله.

این عکسه وقتیه که تازه واکسن 4 ماهگیت و زده بودیم و اومده بودیم پیش خاله  روی همین صندلیه خاله.

 شنبه ۲۳خرداد.قربونت برم الان که دارم برات مینویسم خونه ی خاله افسریم شما خوابی و ساعت نزدیکه ۳ ظهره.از ۵شنبه شب تا حالا اینجاییم چون خاله جون حال نداره و اومدیم کمک حالش باشیم و شما هم مامان و شرمنده خودت کردی از بس که خانومی وبا درک و فهم و باشعور میدونی خاله مریضه و نباید سرو صدا کنی اروم واسه خودت میری یه گوشه بازی می کنی و اصلا تا الان گریه نمردی در حد نق زدن کوچولو چرا ولی اینکه سرو صدا راه بندازی نه خدا رو شکر خیلی دوستت دارم.امروز صبح دختر دایی و زندایی مامان واسه دیدن خاله جون اومدن مامان هم یه عالمه کار داشت,پذیرایی کردن ,غذا درست کردن و...کنارشون نشستی و براشون زبون ریختی خوشگلم گاهی هم میومدی پای مامان و بوس میکردی مهربونم خلاصه هرچقدر ازت بگم کم گفتم عشقم حالا برگشتیم خونه برات مفصل مینویسم. 

دو شنبه25 خرداد خونه ی فایزه جون و دایی علیرضا.شب شام خونشون بودیم بعد با خاله برگشتیم خونه ی خودمون.

چهارشنبه 27 خرداد.سپینا جونم دوشنبه شب از خونه ی خاله اومدیم خونمون و خاله جونم با خودمون آوردیم تا اینجا بهش رسیدگی کنیم چون تو خونشون با نشت لوله آب و کارهایی که باید انجام میشد موندن سخت بود واسه همین پریشب دیگه خونه ی خودمون خوابیدیم وقتی از آسانسور اومدی بیرون و بابا در و به روت باز کرد اینقدر دلتنگش شده بودی که داشتی بال بال میزدی بری تو بغلش و تا 1 بیدار بودی و واسه بابا بلبل زبونی کردی.دیروز ظهرم داشتی به موهای بابا ور میرفتی بابا گفت اگه موهام و خوشگل کنی نی نیه میگه بابای من شو منم گفتم خوب اشکالی نداره که بابای نی نی هم باش گفتی نه بابای خودمه خاله افسر اینقدر از این حرفت خوشش اومد که نگو .مامان جون چون الان شما و خاله خوابیدین البته کنار هم و منم یه عالمه کار دارم بیشتر از این نمی تونم بنویسم فقط بگم خیلی ماه و گلی و همونطور که قبلا گفتم خیلی شرایط رو خوب درک می کنی و تا اونجا که بشی سعی می کنی همه چی رو رعایت کنی تا خاله بتونه استراحت کنه آفرین گل قشنگم.از خدا میخوام همه ی مریضا رو شفا بده خاله افسرم هر چه زودتر خوب بشه و همه رو از نگرانی در بیاره.میبوسمت گل خوشبوی مامان. 

یکشنبه 31 خرداد.تو آشپزخونه داری واسه خودت آشپزی می کنی.

چهارشنبه ۳تیر.دختر نازم این اخرین پسته این ماهه و از فردا دخترم وارد بیست و هشتمین ماه زندگیش میشه (به سلامتی باشه)این ماه خیلی مشغله داشتیم و تنها نبودیم چون هنوز خاله جون پیشمونه و خیلی بهش عادت کردیم تو این مدت خیلی چیزا گفتی و خیلی کارا کردی ولی مامان کم حواس زیاد یادش نیست یکی از حرفای قلنبه ت این بود که یه روز گفتی بابا زحمت گشیده طایبو (طالبی) خریده بده بخورم دیگه اینکه به خاله جون گاهی میگی خاله گاهی مامانی گاهی مثل مامان میگی اجی اسر(ابجی افسر).تو این مدت که خاله خونمونه احساس میکنم که فکر میکنی بهت توجه نمی کنم واسه همین گاهی اوقات بهونه گیری میکردی شایدم چون ددر رفتنا کمتر شده حوصله ت سر میره و تلافیش و سر مامان در میاری.دیروز برای اولین بار بدون جیغ و داد با اندیا یکساعتی بازی کردی اخه همیشه سر اینکه به وسایلت دست نزنه کلی داد و هوار و تحمل میکردیم ولی دیروز خوب بودی خدا رو شکر.

4 تیر.دختر شیطون مامان تازگیا علاقمند شده میره زیر میز.

پسندها (6)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (4)

عمه فروغ
15 خرداد 94 12:39
26 ماهگیت مبارک سپینای گلم ای جونم به دخترک مودب و دوست داشتنی
مامانی دخمل بلا
17 خرداد 94 17:02
سلام مامانی گل و نازنین سپینای خوشگلم ماشاالله کوچولوی تو دل برو و نازی دارین ... خیلی بانمک و خواستنی هستی شما خاله جون ... چشم بد ازش دور باشه عزیزم ... خدا حفظش کنه براتون عزیز دلم ... راستی دخملی ما هم در جشنواره نی نی و طبیعت شرکت کرده , عکسش هم در وبلاگمون موجوده , اگه دوست داشتین به وبلاگ ما بیایین و از عکسش دیدن کنید و در صورتی که تمایل داشتین به فاطمه جونی ما رای بدین دوست خوب من ... ممنون از لطف و محبتتون عزیزم ...
پریسا مقصودی
19 خرداد 94 1:36
سلام مامان سپینا منم يه سايت زدم ولي بازديدم کمه اگه تونستين پيش منم بيا خوشحال ميشم از حضورتون.در ضمن خیلی خوشحال می شم با سایت های خوبی مثل شما تبادل لینک داشته باشم. ممنون
مامانی غزل جون
4 تیر 94 9:46
سلام عزیزم خدا نی نی کوچولو رو برات حفظ کنه امروز تولد فسقلی ما غزل جون هست میشه بیای تو وبش و بهش تبریک بگی میخوام کلی پیام تبریک از طرف دوست های مهربونمو براش به یادگار بمونه ممنونم از لطف و مهربونی هات...