سپیناسپینا، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 5 روز سن داره

سپینا تک ستاره ی آسمان زندگیم

تولدت مبارک

1394/2/4 15:28
نویسنده : فرشته
1,119 بازدید
اشتراک گذاری

ناب ترین لحظه ی زندگی ام زمانی بود که برای اولین بار تو را در آغوش گرفتم (92/2/5) و با لمس تنت با تمام وجود درک کردم که تو فرشته ای هستی که از جانب خدا به من هدیه شدی .

                                                     گل خوشبوی من تولدت مبارک.

94/2/5 سلام به زیباترین و دوست داشتنی ترین موجود زندگیم دختر خوبم سپینای ملوسم.مامان جونم تولدت مبارک الهی 120 ساله شی و به همه ی آرزوهای قشنگت برسی.اول بگم امروز خیلی هوا خنک شده و مامان که برنامه ی پارک واسه دخترش داشت کنسل شد دیگه اینکه رفتیم چک آپ و وزنت شده 13/5 و قدت هم 89.که وزنت 13/200 ثبت شد از اونطرف رفتیم واسه دخترم یه کیک کوچولو و شیرینی خریدیم با هم رفتیم حمام الانم که ساعت نزدیکه 3 هستش خوابی آهان قبل از حمام مامان بادکنک هات و باد کرد و گلو درد گرفت.حالا باید ببینم چی پیش میاد بعد بیام برات بنویسم.دیدی چجوری همه رو مختصر و مفید پشت هم ردیف کردم هزار بار گفتم بازم می گم دوستت دارم.

بریدن کیک.

شب با له کردنت توسط خاله فاطی و زهرا جون به پایان رسید.

10 اردیبهشت و پنج شنبه.یه عالمه حرف واسه گفتن دارم نمیدونم می تونم تو این مدتی که خوابی بگم یا نه ؟؟اول از شب تولدت شروع کنم که بابا قرار بود زودتر بیاد تا ببریمت پارک سرپوشیده چون گفتم که هوا خیلی سرد بود ولی براش کاری پیش اومد و دیر اومد واسه همین نرفتیم و همه هم تلفنی تبریک گفتن تا اینکه خاله فاطی و خاله زهرا وقتی فهمیدن کسی نیوده خونمون از اونجاییکه خیلی مهربونن اومدن و اینقدر باهات بازی کردن و برات دست زدن و رقصیدی شمع کیک و با هزار آرزو که مامان برات کرد و فوت کردی برات یه عالمه فشفشه و... خریده بودم روشن کردم و کلی ذوق کردی خلاصه اونشب تموم شد همون شب مامان برای اولین بار شما رو پوشک نکرد به این دلیل که شب قبلش ساعت 4 صبح یدفعه از خواب بیدار شدی و به مامان گفتی (با عرض معذرت) جیش منم زود پوشکت و باز کردم و رو لگن نشوندمت و فهمیدم دخترم دیگه خانوم شده و می شه در این مورد بهش اعتماد کردآرام .فردای اونروز خاله زهره اومد خونمون و برات کادو یه پازل چوبی مزرعه خریده بود که تا شب چندین بار درست کردی و خراب کردی و عصر هم رفتیم به قول خودت خونه ی ییا (زهرا) که اونجا دسته گل کاشتی و آیینه ش و انداختی شکوندی و چقدر خدا دوستت داشت که خودت چیزیت نشد.

دیروز چهارشنبه هم ناهار با خاله فاطی و زهرا و زهره رفتیم پارک تا تونستی رو چمن ها واسه خودت دویدی و توپ بازی کردی چشمات پر از خواب بود ولی مقاومت میکردی با خاله زهرا بردیمت تو ماشین یه دور زدیم تا خوابیدی و 1 ساعت و نیم خوابیدی و فکر می کنم دیروز بهت خوش گذشت این به جای روز تولدت که نتونستیم بریم جایی ولی دیروز هوا عالی بود خنک و دلچسب.

9 اردیبهشت.

حالا بگم از حرفات دیروز داشتی نقاشی می کشیدی نمی دونم چی شد که هوس کردی رو دیوارم یه خطی بکشی اومدی به مامان گفتی ببین چیکار کردم؟؟ بابا بیبینه ع می شه نمی تونی بگی عصبانی حرف اولش و می گی.چند روز پیش بابا رو صدا میکردم دیدم ادای من و در میاری به بابا می گی سیمک (سیامک) یکی دو روزم هست که ازت می پرسم اسمت چیه؟؟؟ می گی سیمینا (سپینا)برس و کلیپس و...مامان از جلوی آیینه برمیداری میزنی به موهات و می گی حوشکل شدم؟؟؟ اینقدر لحن سوال کردنت قشنگه که آدم میخواد بخوردت.مدل حرف زدنت هم مثل آدم آهنیه کلمه کلمه و با وقفه حرف میزنی.یادته؟؟؟؟؟؟ غذا بیپزیم بخودیم .اعصاب خرد می شه. اینا هم چیزاییکه خیلی تکرار می کنی.

حالا یکی از اخلاقهاییکه این روزا پیدا کردی هر کس بیاد خونمون یا هر جا باشیم دلت نمیخواد اون طرف بره یا اونجا رو ترک کنی و کلی داد و هوار و گریه زاری داریم.دیگه از اول هفته که به طور کل پوشک شب هم نمی پوشی خیلی زیاد باید بهت یادآوری کنم همش فکر می کنم خیلی به خودت فشار میاری و مقاومت می کنی ولی از امروز تصمیم گرفتم دیگه بهت زیاد اصرار نکنم. 

11 اردیبهشت جمعه.بله دوباره تولدخاله شمسی چون نتونست واسه تولدت بیاد برات کیک گرفت و اومد خونمون دوباره تولد بازی.

 

جمعه 18 اردیبهشت.خیلی وقته که برات ننوشتم دلیلشم اینه که مامان داره یه کارایی می کنه از الان دارم واسه دخترم چیزاییکه واسه زمستون مثل شال و کلاه و...لازمت می شه میبافم چند روز پیش یه کلاه برات بافتم همش دنبال یه مدل خوشکل واسه شال گردن و بعدم یه ژاکت و سارافون و...هستم آخه امسال دیگه همه ی لباسات برات کوچیکه و دوست دارم لباسای امسالت کار دست خودم باشه.همین الانم از خواب بیدار شدی یه خواب کوتاه بود فکر کنم نیم ساعت بیشتر نشد دوباره میام. از وقتی بیدار شدی محبتت گل کرده و مامان و چپ و راست ماچ می کنی قربونت برم.

19اردیبهشت.الان که دارم برات می نویسم ساعت نزدیکه ۱ظهره و  رو پام خوابی و منم با موبایل دارم می نویسم یکم سخته ولی دلم نمیاد بزارمت زمین چون اونجوری زود بیدار می شی.عزیز دلم دیشب واسه اولین بار اسم مامان و گفتی با بابا داشتی تو اتاقت بازی میکردی منم تو اشپزخونه بودم از اتاق صدام کردی و گفتی مامان ایشته (فرشته) منم ذوق زده اومدم پیشت شما هم که تا می فهمی من و بابا از یه چیزی خوشمون میاد مرتب تکرارش می کنی همش اسم مامان و می گفتی.مامان فکر می کنه شما هر چی رو که می خوای تو بازیهات عنوان می کنی اخه چند لحظه پیش داشتم گاز و تمیز میکردم دیدم با خودت حرف میزنی و می گی مامان کار بکنه میاد ب (بغل) می کنه میخوابیم منم کارم و ول کردم و اومدم بغلت کردم یا یه بار دیگه به عروسکت می گفتی اگه حوبی باشی میریم ددر(یعنی اگه دختر خوبی باشی)اخه این حرفیه که مامان بهت می گه.

پنج شنبه شب دایی مجید و زندایی سارا و سپهر اومدن خونمون با اینکه دیر به دیر میبینیشون ولی زود ارتباط برقرار کردی و چنان دایی دایی راه انداخته بودی که نگو.هفته ی گذشته یه حرفی زدی که اشک تو چشمام جمع شد فکر کنم سه شنبه بود تو اشپزخونه بودیم طبق معمول من مشغول کار شما هم پیشم بودی یدفعه شنیدم می گی خدایا مامان مریض نشه وقتی این و شنیدم خیلی احساساتی شدم و بغلت کردم.این حرفت واسه این بود که این اواخر چند بار خاله افسر و که مریضه دیدی و همش دوتایی براش دعا کردیم و می گفتی خدایا خاله خوب بشه از اون به بعد بهت می گم چون شما دعا کردی خاله خوب شده چون گاهی ما بزرگترا فکر می کنیم شما کوچولوها بعضی چیزا رو متوجه نمی شین ولی شماها بیش از حد متوجه همه چیز هستین.قربون دختر فهمیده ی خودم برم.سپینا جونم دیروز عصر با هم رفتیم بیرون یه اقایی بود که نوازنده بود و اکاردون میزد خیلی خوشت اومد وسط خیابون وایسادی منم بهت پول دادم و بهش دادی دیگه دنبالش راه افتادی و پشت سرش قر هم میدادی بنده خدا وقتی علاقه ت و دید وایساد و برات اهنگ زد تا دیگه بی خیال شدی اومدیم تا رسیدیم به سوپر مارکت گفتی خرید بکنیم رفتیم داخل و یه دوری زدی می خواستی سس برداری گفتم داریم واسه خودت خوراکی بردار ...خلاصه اینقدر خانوم شدی که دیگه هر چی بخوای به مامان می گی هر کاری هم بخوای می کنی.فقط یه چیز اگه می بینی مامان گاهی از امروز گاهی از دو روز پیش می گه واسه ضیقه وقته تا یادم میاد می نویسمچشمک.

20 اردیبهشت.

دوشنبه شب۲۱.الان که دارم برات می نویسم ۲دقیقه ی دیگه ساعت از ۱۲میگذره و می شه سه شنبه کنارت دراز کشیدم و میخوام برات از دیروز بگم که با بابا در حال خوردن بستنی بودی,بابا گفت بستنیت و میدی من؟گفتی حودت (خودت)داری این اولین حاضر جوابیت بود که من و بابا کلی از این حرفت خوشمون اومد.این روزا خیلی رفتارت به قول معروف بزرگونه شده الان قبل از خواب دست انداختی گردنم و بوسم کردی شبا موقع خواب شب بخیر می گی گاهی سلام می کنی و می گی سمام تشکر کردن یادت نمیره دیگه هر چی رو دوست داری میگی مثل چند روز پیش که گفتی بریم حونه ی ییا(زهرا )من حونه ی ییا دوست دارم یا صبح تا چشمت و باز می کنی می گی ددر میخوام.اسم حمام که میاد دیگه صبر نمی کنی و هر جا باشی شروع می کنی به در اوردن لباسات خدا رو شکر حمام رو خیلی دوست داری و فعلا باهات مشکل ندارم.الانم چشمای مامان و خواب گرفته و بیشتر از اینم ذهنم یاری نمی کنه تا بعد میبوسمت.

23 اردیبهشت.

پنج شنبه 24.دختر شیرین زبون مامان امروز تا از خواب بیدار شدی نمیدونم از کجا صدای خروس اومد که برام یه حسه خوبی بود بهت گفتم سپینا خروسه داره آواز می خونه که گفتی من جیغ کشیدم حروسه بیدار شده( به خ می گی ح) سه روزه صبح حا ساعت 7-7/5 بیدار می شی بالا سرم می ایستی می گی مامان بواند شو/boand/(بلند شو) ]یا اینکه تا چند ساعتی میگذره که بهونه گیری نکردی میایی می گی حوبی شدم جیغ نزدم منظورت اینه که دختر خوبی شدم و از خودت تعریف می کنی دیگه حرفی نیست که نگی.چند لحظه پیش قبل از اینکه بخوابی بهت گفتم بیا بخواب عصر بریم ددر گفتی من نمیام میمونم حونه تنها میمونم تعجبآخه فسقلی خیلی این حرفا برات زوده.

۲۵ اردیبهشت,جمعه.از دیروز تا حالا یاد گرفتی و می گی نیمیخوام میگم بیا لباس بپوش می گی نیمیخوام خلاصه هر چی می گم این کلمه رو می گی دیروز که می گفتی نیمیخوام بیام ددر حودت برو و....نمیدونم این اسمش چیه مستقل شدن یا لجبازی؟؟؟ولی به قول بابا  که می گفت تربیت کردن بچه خیلی سخته اره گاهی نمیدونم باید در مقابل بعضی از رفتارات و کارات چه عکس العملی نشون بدم خدا خودش تو این راه سخت کمک کنه .دیروز رفتیم خونه ی خاله شمسی فایزه اینا هم بودن بهشون می گفتی حازه دون(فایزه جون) و به علیرضا هم می گفتی دایی عییضا بعد از یه عالمه بازی باهاشون رفتیم پارک و موقع برگشت دل نمی کندی و با گریه سوار ماشین شدی ولی چون تو بغل دایی بودی و اون نشست پشت فرمون شما هم دیگه تکون نخوردی و هر چی بهت گفتیم نباید اونجا بشینی گوش نکردی و دم در خونه هم با گفتن این حرف که بریم بستنی بخریم بدون گریه جدا شدی.

۲۷اردیبهشت.چند لحظه پیش فکرم درگیره نوزادیت بود یدفعه دلم تنگ شد اومدم برات بنویسم که خیلی دلم هوای اون روزات و کرده وقتی تو بغلم با ارامش میخوابیدی و شیر میخوردی حتی دلم واسه اون گریه ها هم تنگ شده دیشب می خواستم بغلت کنم از دستم در میرفتی پیش خودم فکر کردم ۲سال پیش تو این تاریخ اینقدر ناتوان بودی که حتی با مکیدن سینه اون چونه ی کوچولوت خسته می شد و مکث میکردی ولی الان خدا رو شکر هر قدر هم که بازی کنی از خستگی خبری نیست.چند روز پیش بابا بهم گفت باورت می شه سپینا اینقدر بزرگ شده که دیگه همه چی می گه و...بهش گفتم من همش فکر می کنم تو رویام نمیدونم این چه حسیه باورم نمی شه این روزا رو گذروندم.آرام

از پشت موهات عکس گرفتم که ببینی چه خوشکل و خوش حالته.

قبلا برات نوشتم که در مورد کودک 2 ساله مطلب می خوندم یکیش خیلی قشنگ بود برات  می نویسم:

بچه های دو ساله کاشفینی هستند که به دنبال دنیاهای ناشناخته میگردند و دانشمندانی هستند که شگفتی های طبیعت را بررسی می کنند.شاعرانی هستند که برای اولین بار زبان را اختراع می کنند و روانشناسانی که به راز تفاوت های رفتاری انسانهای اطراف خود می اندیشند. 

یه جا دیگه نوشته بود:

بچه ی من یک شی و یک جسم نیست در جهت تحقق آرزوها و عقده های نهفته ی من!بچه ی من یک موجود کاملا متفاوت و منحصر به فرده و اومده به این دنیای متفاوت تا واسه خودش یه عنصر منحصر به فرد بشه نه مثل هیچکس دیگه نه حتی بهتر از هر کس دیگه کاملا معمولی و عادی.

این یکی و که خوندم خیلی خوشم ااومد:

بجه ی من وسیله پز دادن من نیست هر طور هست مورد قبول منه و واسم خوشاینده.

وقتی خوندمش دیدم راست می گه من خودم و بچه م و اذیت کنم که فلان کس که اومده خونه ی من ناراحت نشه خوب اگه قراره با عملکرد یه بچه ی 2 ساله که اسمشم رو خودشه بچه ناراحت بشه خوب بشه اصلا نیاد خونم منم سعی می کنم نرم جایی که بهمون سخت بگذره و در آخر مجبور بشم دعوات کنم. همین ددری که خودمون میریم (تا ته خیابونمون آخه خیلی طولانیه و باصفا)یا پارک خیلی به نظرم عالیتره تا خونه ی کسی چون حداقل امر و نهی نمی شی.محبتیا فلانی بچه ش و زودتر یا دیرتر ازشیر و پوشک گرفته اینا دیگه حرفاییه که برام مهم نیست و ازش راحت میگذرم میدونم در آینده حرفهای دیگه ای هم ممکنه بشنوم ولی از الان دارم خودم و آماده می کنم که به هیچ چیز جز یه تربیت درست وآموزش خوب برای دخترم فکر نکنم.چشمک 

29 اردیبهشت.عاشقه اینم که موهات و اینجوری با کلیپس جمع می کنی.(البته خودم جمع می کنم برات)

 

 سوار زرافه ای که خاله زهره برات خریده شدی.(تو بالکن)

چهارشنبه ۳۰ اردیبهشت.عروسکم همین الان با گریه خوابیدی نمیدونم چرا؟قبل از خواب دستگاه پشه کش و زدم به برق اونو که دیدی به هم ریختی و شروع کردی بهانه گیری و گریه تا دستگاه و از اتاقت بردم بیرون.یه چند روزیه خیلی حرفای قلنبه میزنی وقتی میدونی کارت اشتباهه می گی اشکالی نداره مثل امروز  خیابون دستم و ول کردی و گفتی اشکالی نداره تازه سرت هم تکون میدی یا داشتم خیاطی میکردم به پارچه ها دست میزدی و این حرف و تکرار میکردی .یا میایی بغلم می کنی می گی مامانم و دوست دارم و با اون دستای کوچولوت پاهام و بغل می کنی و سرت می چسبونی به پاهام نمیدونی این حرکتت چقدر بهم انرژی میده و شارژ می شم.از خیاطی گفتم حالا هر کس ندونه فکر میکنه من چه خیاطه ماهریم از این خبرا نیست همینطوری دست به پارچه و سوزن شدم و واسه دخملی لباس میدوزم اخه به نظرم ادم دختر که داره هم ناخواسته بافنده خیاط اصلا هنرمند میشه امروز برات یه لباس دوختم که یکمش مونده حتی دارم جوراب  هم براش ست می کنم خیلی از این کار لذت میبرم شما هم می شینی کنارم و به همه چی دست میزنی و اینقدر باید حرف بزنم که فکم درد میگیره ولی خوبه دوتامون درگیر میشیم و حوصلمون کمتر سر میره.لبخند

یک شنبه 31 خرداد.دلت خواست این شکلی لباس بپوشی.

امروز جمعه اول خرداد.تا بیدار نشدی تند برات بگم که امروز بابا کولر و سرویس کرد و ظهر سر ناهار گفتی واسه بابا شربت بریز بابا امروز کار کرده گشنشه اینقدر با بابا از این حرفت ذوق کردیم بابا گفت این حرفا رو از کجا یاد میگیره آخه.بعدم بگم فقط منتظر کوچکترین حرکتی تا ازمون تشکر کنی امروز گفتی یو یو (چوب شور)میخوام بهت دادم گفتی مامان برام یو یو خریدی ؟گفتم بله گفتی مرسی مامان برام یویو خریدی جمله ت و باید کامل بگی.بعضی شبا هم که نمیخوای بخوابی گیر میدی صوبونه میخوام (صبحانه)آخه خوردنی های این وعده رو ترجیح میدی شب بخوری.پریشب در اتاقت که رو به بالکن باز می شه باز بود و حسابی پشه ها نیشت زدن بی انصافا با هم رفتیم داروخانه بهت گفتم میخوام برات پماد بگیرم تو داروخانه شلوارت و میزدی بالا که جای نیش و بهشون نشون بدیخنده.با تلفن صحبت کردن و که دیگه نگو دیروز عمه ویدا تماس گرفته بود باهاش حرف زدی البته حرفای مامان و تکرار میکردی و عمه هم قربون صدقت میرفت بعد کتی زنگ زد باهاش حرف زدی و همش می گفتی به دنی سلام بیسون (برسون)امروزم با زهرا جون بهش می گفتی تشیف بیایین خونمون(تشریف بیارین خونمون)بیدار شدی مخمله من.دوستت دارم.

دوباره اومدم که بگم این روزا همه ی حرفای مامان و به خودش برمیگردونی همین الان به مامان گفتی راه نرو بسی (بستنی)بخور مامان.یا دیروز داشتم سوزن و نخ میکردم گفتی نخ و نکن دهنت کثیفهخجالتچاره چیه باید رعایت کنم دیگه هر حرفی که میزنم اول خودم باید بهش عمل کنم دخترم دیگه تکرار نمی شه.

گیر دادی تولد بازی کنیم ما هم که پایه بودیم و شمع روشن کردیم و چراغا رو خاموش کردیم فشفشه روشن کردیم با کلی سر و صدا اینم کیک تولد.خندونک

2 خرداد.امروز تو خونه همش شعر خوندی :چشم چشم دو ابو(ابرو)...(با ذکر اینکه خم می شی رو دفترت و با مداد واسه خودت خط می کشی) دویدم و دویدم سر کویی رسیدم ...دو روزه میریم خونه ی زهرا جون و تو بالکنش واسه خودت آب بازی می کنی و خوش میگذرونی.حالا یه خبره دیگه قراره ببرمت استخر ولی قبلش باید برم بپرسم برای شما تو این سن چی لازمه آخه به سن شما یه جا شنیدم مایو مخصوص و...میخواد ببینم شرایطش چجوریه میخوام امسال و به بازی بگذرونی و اب بازی کنی سال دیگه آموزش ببینی.الان ساعت نزدیکه 12 شبه قبل از اینکه بخوابی خودت بهم گفتی مامان خوابم میاد حتی صبر نکردی بابا از حمام بیاد بیرون چون خیلی لالا داشتی آخه امروز فقط نیم ساعت خوابیدی.خوب بخوابی عشقم.

راستی یادم رفت بگم وقتی میریم بیرون تا میایی خونه می گی لباس خونه بپوشم.دیگه اینکه امروز مامان وقتی داشت غذا درست میکرد برای اینکه همش نیایی دستم و بکشی و ببری گفتم برو برام خرید کن یه چرخی تو خونه میزدی و برام روغن-نمک-زردچوبه و یه عالمه چیز دیگه میخریدی و میدادی بهم منم مثلا به غذا اضافه میکردم.اینم بگم تا حدودی رنگها رو می شناسی و شکلهایی مثل مثلث و مربع و... می کشم با مداد گوشه هاشون و خط می کشی و بهم نشون میدی یه چند تایی از مشاغل رو هم می شناسی و میدونی کار نانوا -خیاط -ارایشگر- راننده و... چیه از دیروزم می گم سپینا یه دختره... می گی باسییقه (با سلیقه) است می گم باسلیقه یعنی چی ؟ می گی وسایلش و جمع می کنه. امشبم با شعرای انگلیسی که برات زمزمه کردم خوابت برد.

ببین چطوری دستات و گذاشتی زیر سرت.

پسندها (8)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (5)

عمه فروغ
5 اردیبهشت 94 15:08
تولد تولد تولدت مباااااااااااارکسپینای گلم تولدت مبارک ان شاا.. که 120 ساله بشی و همیشه شاد و تندرست باشی بهترین ها رو برات آرزومندم .ان شاا.. که زیر سایه مامان و بابات موفق باشی آرشیدا ما هم 6روز دیگه دو ساله میشه
فرشته
پاسخ
سلام.تولد آرشیدای گلم هم مبارک باشه.الهی هیچ کودکی نبود پدر و مادر و تجربه نکنه.
مامان لیلا
5 اردیبهشت 94 15:17
شکفته شدن گل زیبای وجودت در پرمهرترین ماه سال که مهرش را به شکوفا شدنت مدیون است مبارک باد
فرشته
پاسخ
ممنون مامان لیلای عزیز.
مامان لیلا
5 اردیبهشت 94 15:17
تولدت مبارک سپینا جان.
مادر بزرگ
5 اردیبهشت 94 23:25
تولدت مبارک عزیزم ,•’``’•,•’``’•, .’•,`’•,*,•’`,•’ ....`’•,,•’`’ -----------♥ ---------♥ --------♥ ------♥ ----♥ --♥ -♥ *•.¸¸.•*´`*•.¸¸.•*´`*•.¸¸.•*´`*•.¸¸.•**´`*•.¸¸.*´`*•.¸¸ █۞♥█♥۞♥█♥۞♥█♥۞♥█♥۞♥█♥۞♥█♥۞♥█♥۞♥█♥۞♥█♥۞♥█♥۞♥ سلام دوست عزیز . امیدوارم صحت و سلامت باشی آپ قشنگت را خواندم زیبــاو دلنشین بود .براستی باید بگویم شما هم وب خیلی زیبای داری برایت تبریک مگویم █۞♥█♥۞♥█♥۞♥█♥۞♥█♥۞♥█♥۞♥█♥۞♥█♥۞♥█♥۞♥█♥۞♥█♥۞♥ *•.¸¸.•*´`*•.¸¸.•*´`*•.¸¸.•*´`*•.¸¸.•**´`*•.¸¸.*´`*•.¸¸ -♥ --♥ ----♥ ------♥ --------♥ ---------♥ -----------♥ •’``’•,•’``’•, .’•,`’•,*,•’`,•’ ....`’•,,•’
فرشته
پاسخ
ممنون.خوش به حال اسرا جون که چنین مادر بزرگ مهربونی داره.
مامان هانیه
26 اردیبهشت 94 18:29
تولدت مبارک عزیزم ان شااله 120 ساله بشی
فرشته
پاسخ
ممنون مامان هانیه جان.