سپیناسپینا، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 4 روز سن داره

سپینا تک ستاره ی آسمان زندگیم

هشت ماهگی

1392/10/23 10:59
نویسنده : فرشته
380 بازدید
اشتراک گذاری

                      سپینا من تو را یکی دوست دارم زیرا بهتربن ها یکی هستند

                               خدا.....خورشید.....ماه.....پدر.....مادر.....تو

                                        یک زیباترین عدد من است

                     و تو برای من همیشه یک هستی و همیشه یک خواهی ماند

                                        س:....سرمایه روزهای جوانی ام

                                        پ:....پرنده ی کوچک خوشبختی ام

                                        ی:....یگانه هستی ام

                                        ن:....نهال باغ زندگی ام

                                        ا:....اسمان آبی دلم

 

                        میوه ی دلم حضور بی نظیرت را در زندگیمان شاکریم

92/9/5 صبح باید واسه قد و وزن می رفتیم اینقدر خیالم راحته که حالا حالاها واکسن نداری سپینا جونم وزنت 8/700 شده دورت بگردم.

عسلم از روزی که هفت ماهت تموم شده کارات خیلی شبیه بزرگا شده اول اینکه خدا رو شکرخیلی خوب غذا می خوری وقتی من و بابا چیزی می خوریم می خوای .اگه چیزی رو ازت بگیرم گریه میکنی چند روز پیش کنترل و برداشتی کردی تو دهنت نخواستم ازت بگیرم ولی دیدم سر فرصت دکمه هاشو داری لیس می زنی ازت گرفتم خانوم خانوما زدی زیر گریه. دیگه اینکه دیگه داری سینه خیز میری و غلت می زنی وقتی هم که نشستی اگه خواستی بیفتی دستت و میذاری رو زمین که با شدت نیفتی.از آواز خوندنت که دیگه نگو اگه کسی بهت توجه نکنه صدات و بلندتر می کنی واسه خودت دست می زنی ذوق می کنی خلاصه هر روز شیرین تر می شی منم دلم می خواد بچلونمت ولی دلم نمیاد که. راستی یاد گرفتی چجوری شیشه بخوری گاهی وقتا که من حواسم نیست شیشه رو تکون می دی هر چی توش باشه می ریزه تو صورتت خوشت میاد شیطون.

خوراکی هایی که این ماه بهت میدم  زرده ی تخم مرغ-سیب وموز البته بیشتر آب سیب .مامان بهت پوره ی سبزیجات هم میده پوره ی هویج و دوست داری ولی سیب زمینی رو با میل نخوردی .

آهان راستی دست هم می زنی یه شب دیدم جلوی تلویزیون تو حال خودت بودی و شروع کردی به دست زدن.

 

 

 

امروز واسه اولین بار دخترم آش رشته خورد البته بدون مخلفاتش.

 92/8/17 عزیز دلم الان که دارم برات می نویسم خوابیدی.زود باید بنویسم تا بیدار نشدی دیشب ساعت 2:45 بعد از اینکه شیر خوردی و خواب بودی منم تو چرت بودم دیدم صدای خنده میاد فکر کردم خواب می بینم دوباره صدارو شنیدم چشمم و باز کردم دیدم قربونت برم داری با صدا می خندی بعد مثل آدم بزرگا که تو خواب حرف می زنن سعی می کردی یه چیزی بگی خواب از چشمام رفت دستم و گذاشتم زیر سرم و خیره شدم بهت اینقدرنگات کردم که نمی دونم کی خوابم برد.

امروزم از صبح یاد گرفتی می گی س س س وقتی به دهنت نگاه می کنم می خوام فشارت بدم و سفت ماچت کنم آخه خیلی شیرین شدی.

یه چند روزه تا میام کنارت دراز می کشم هر طرفی هم که نشسته باشی خودت و میندازی تو بغلم خوب معلومه واسه چی شیر می خوای دیروز اشتباهی خودتو انداختی تو بغل بابا سیامک ولی دیدی از شیر خبری نیست...

امروز تو آشپزخونه یه لحظه ازت غافل شدم اومدم دیدم غلت زدی رفتی لابلای میز و مبل.

اینم مدرک جرمت.

 

 

 

92/9/20 وای که چه خوشحال شدی با دیدن قابلمه و کفگیر چه استرسی هم به من وارد شد...

 

وقتی رفتی رو اجاق خوشحال تر شدی.

اگه گفتی چی تو دهنته ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟پای عروسک بیچارت.

از اونجایی که مامان عادت نداره بیکار بمونه واسه دختر نازش این تل و بافت سپینا جونمم نذاشت رو سرش بمونه و کشیدش پایین.

البته اینم بگم که با وجود شما دختر نازم همیشه کاری واسه انجام دارم نمی دونم چی شد که تونستم یه وقتی هم واسه این کار بذارم.

اینم عکست با تلت.داشتی تلویزیون نگاه می کردی.

92/9/22 یکی از کار هایی که می کنی وآدم می خواد بخورتت اینه:

دستت رو میذاری زیر سرت یا چونت بهمون نگاه می کنی یا تلویزیون تماشا می کنی.

تازه از حمام اومده بودی.

 امروز 92/9/25دوشنبه است.کنار من تو تخت سیارت نشستی بازی می کنی منم برات می نویسم روز چهارشنبه صبح داشتم صبحانتو آماده می کردم بابا بهت سوت داده بود همش می گفت سپینا فوت کن گفتم بابا جون بچه ی به این کوچیکی که نمی تونه فوت کنه توی سوت داشتم می گفتم که بابا  با کلی ذوق گفت سوت زد.خیلی بامزه بودی چون سوت زده بودی خودت از صداش ترسیده بودی و دیگه هر چی بابا سوتو میذاشت تو دهنت مینداختیش بیرون.

ظهر که هوا یکم گرمتر بود بردمت حمام خیلی چسبید چون دخترم اصلا" گریه نکرد این اواخر که خاله شمسی می بردت گریه می کردی منم فکر کردم شاید از حمام بدت اومده ولی اینجوری نبود عسل من دلش می خواست با مامانش بره حمام خلاصه کلی با هم کیف کردیم بعدبابا اومد کمک کرد لباساتو تنت کردیم خیلی خانوم بودی شب وقتی می خواستم بخوابونمت داشتی شیر می خوردی که روت و برگردوندی و شرویع کردی به جویدن زبونت که یه دفعه یه صدای تقی از دهنت اومد .بله دختر کوچولوی شیرین من یاد گرفت که تقه بندازه حالا مگه می خوابیدی همش صدا در می آوردی.اون شب تا صبح منو کشتی اینقدر که بیدار شدی.

ببین چه خانوم نشستی.

 92/9/25

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)