سپیناسپینا، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 4 روز سن داره

سپینا تک ستاره ی آسمان زندگیم

چهار سال و چهار ماه

۹۶/۶/۶ دوشنبه.سلام دختر ماهم واسه خودت خانومی شدی ها  چقدر روزها داره زود میگذره و توی یه چشم به هم زدن دوباره پاییز و زمستون هم از راه میرسه. این روزا یکم فکرم درگیره چون برای رفتن به مدرسه و شروع کار اعلام آمادگی کردم ولی هنوز از شما مطمئن نیستم که حاضری سر کلاس بمونی یا نه چون با دیدن روپوش و مقنعه خوشحال نشدی و دوست نداری بپوشی و براش هیچ ذوقی نداشتی حالا دل نگرانم که اگه نخواستی بیایی من چیکار کنم  . الان که دارم برات این پست و میذارم خوابیدی ساعت نزدیکه ۳ ظهره و چون صبح زود بیدار شدی لالا کردی.منم خودم خیلی خواب آلودم ودوست دارم کنارت یه چرتی بزنم واسه همین میبوسمت و از خدا میخوام خودش کمک کنه تا واسه سا...
6 شهريور 1396

۴ سال و سه ماه

دوشنبه۳۰ مرداد.سلام دختر قشنگم.میدونی برای چندمین باره که برات نوشتن ولی متاسفانه ثبت نشده؟😓دلیلش و نمیدونم ولی الان خیلی وقته که خیلی اتفاقات و نتونستم برات بنویسم و خیلی از اونا رو یادم رفته و ممکنه نتونم همه رو به ترتیب به ذهنم بیارم مخصوصا با این ذهن مشوش و به هم ریخته ی من از اینجا شروع میکنم که کلاسهات آخرهای خرداد که تموم شد برای ترم بعد فقط کلاس بلز ثبت نامت کردم و کلاس زبان که تا الان داری میری و بعضی وقت ها خیلی تمایل به رفتن نداری ولی از اونجاییکه امسال قراره بری پیش۱ مامان خودش و ملزم میدونه که حتنا کلاس ها رو بری تا عادت کنی آخه از امسال خودم هم بعد از ۴ سال میخوام مشغول به کار بشم و بعد از مدتها تو خونه موندن اینبار دو...
30 مرداد 1396

تولد چهار سالگی

پنج شنبه 7/2/96 تولد چیست؟تولد تنها روزی است که مادر با گریه های نوزادش لبخند می زند. بچه عجیب ترین موجود دنیاست,مادرت می کند ,عاشقت می کند,رنجی ابدی را در وجودت میکارد,تا آخرین لحظه عمر عاشق نگهت میدارد,و تمام...! بگمانم مادر بودن یک نوع دیوانگی است,وقتی مادر میشوی,رنجی ابدی به سراغت می آید,رنجی نشات گرفته از عشق... مادر که می شوی,می خواهی جهان را برای فرزندت آرام کنی ,میخواهی بهترینها را از آن او کنی ,وقتی میخزد,چهار دست و پا میرود,راه میرود و میدود, تو فقط تماشایش میکنی و قلبت برایش تند میتپد... از دردش نفست میگیرد,روحت از بیماری اش زخمی میشود,مادر که میشوی دیگر هیچ چیز جهان مثل قبل نخواهد بود, ...
7 ارديبهشت 1396

نوروز۹۶

یک شنبه۱۳ فروردین۱۳۹۶. کودکم اگر تو نبودی جهان بی خنده های تو معنا نخواهد داشت.اگر تو نباشی هیچ بهاریحتی اگر لبریز شکوفه باشد دیدن ندارد. اگر تو نبودی بارا ن ها همه دلگیر می شدند و هیچ مادری عاشقانه زیر باران ها بی چتر لبخند نمیزد.اگر تو نبودی آسمان با همه حجم آبی اش در چشم های همیشه خیس هر پدری،دلگیرتر از چهاردیواری کوچکی میشد که به زندانی کوچک بیش نمی ماند. اگر تو نبودی،شمعدانی های لب پنجره اینگونه زیبا گل نمی کردند و عطر سیب دیگر معنایی نداشت. اگر کودک نبود،نه پدر معنا داشت نه هیچ مادری بهشتی می شد. سلام دختر قشنگم سال نو مبارک ایشالا امسال که سال خروسه پر از خبرها و اتفاقات خوب برات باشه عزیزم.ماه گذشته کلا نتونستم یه س...
13 فروردين 1396

سه سال و نه ماه

چهارشنبه 4 اسفند ماه 95. اگر خدا دختری به شما هدیه داد خیلی مراقبش باشید! او از همان دوران شیرین کودکانه اش که موهای عروسکش را با وسواس شانه می زند,تمرین مادری می کند! از همان روزها که در دنیای صورتی خود با عروسکش می نشیند و عاشقانه سخن می گوید...! دختر,تحمل دستان لرزان پدربزرگ و کمر خمیده مادربزرگ را ندارد... تاب دیدن خستگی های پدر و موهای سفید مادر را ندارد... نمی تواند چشمان بی تاب برادرش را ببیند و کاری نکند... او,برای خواهرانه هایش بهای زیادی قایل است...که شاید تنها کسی که توان شراکت در غمش را دارد,خواهرش باشد! آری  او مادر آینده است و در لحظه لحظه زندگی اش ,تمرین مادری می کند... پس اگر خدا دختری به شما ه...
4 اسفند 1395

سه سال و هشت ماه

امروز سه شنبه 14 دیماه.سلام به دختر نازنینم که با هر روز بزرگ شدنش مامان دچار یه چالش جدید میشه,دو سال پیش این موقع برای از شیر گرفتنت اقدام کردم وای که چه زود داره همه چی میگذره.متاسفانه این روزا اینقدر واسه خودم کار درست میکنم که کمتر فرصت میکنم بیام برات بنویسم از حرفات ,کارات و... چیزایی که میخوام برات بنویسم یه سریشون واسه ماهه گذشته ست ولی چون همش درگیر مهمون بازی و ...بودیم نتونستم بنویسم جمعه 19 آذر دنی به ایران اومد و برای اولین بار دیدیش و زحمت کشیده بود برات یه باربی خوشگل آورده بود و خیلی زود باهاش جور شدی بطوریکه به من گفتی مامان میدونی من چقدر دنی رو دوست دارم؟اصلا عاشقشم یک هفته ای  از اومدن دنی گذشته بود که شنبه 27 آذ...
14 دی 1395

سه سال و هفت ماه

سلام دختر عزیزم امروز یک شنبه 7 آذر ماه سال 95 و شما 3سال و  7 ماه و 2 روز از سنت میگذره.قشنگ من 44 ماهگیت مبارک باشه ایشالا هر چه زودتر حالت خوب بشه و اینجوری چشمات و بی حال نبینم. تو این چند وقته یه سری اتفاقات افتاده که تا بیدار نشدی زود برات بنویسم چون چند وقتیه دیگه لپ تاپ در اختیار شماست واسه دیدن کارتون سیندرلا که به قدری بهش علاقمند شدی که حتی وقتی بعد از سه چهار بار دیدن در مدت دو سه ساعت وقتی برای پنجمین بار هم که میبینی همونقدر برات تازگی داره الانم در حال تماشا سرت و گذاشته بودی رو میز و خوابت برده بود,وقتی بغلت کردم و خوابوندمت تو جات با اخم بیدار شدی و گفتی میخوام همونجا بخوابم و برگشتی  رو صندلی خوابیدی ...
7 آذر 1395

43 ماهگی

دوشنبه 10 آبان 1395.سلام به دختر نازم ,عزیز دلم دیدی چقدر دیگه دیر به دیر دارم برات ثبت خاطراتت و میکنم دلیلش اینه که از وقتی ویندوز کامپیوتر رو عوض کردیم یکم مشکل پیدا کرده و سرعت لپ تاپ پایین اومده منم خیلی وقت ندارم که منتظر بالا اومدن برنامه ها بشینم آخه ماشالا وقتی هم میخوام بنویسم مثل الان کنارم میشینی و اینقدر صحبت میکنی که همه رو غلط غلوط تایپ میکنم و اصلا تمرکز ندارم برات بنویسم حالا یکم از روزمرگی هامون برات بگم از ماه گذشته که دیگه بدون مامان کار با قیچی رو انجام میدی دیگه گاهی با قیچی کردن سرگرمی دیگه خیلی قشنگ رنگ آمیزی می کنی جوری که گاهی اوقات رنگ اصلا نه از تصویر بیرون میزنه نه اینکه سفیدی باقی میمونه البته اگه حوصله داشت...
10 آبان 1395

42 ماهگی

امروز یک شنبه 18 مهر ماهه و 13 روز از یک سال و پنج ماهگیت میگذره امروز تونستم بیام برات یکم بنویسم ولی اینقدر داری میدویی اینور اونور که میترسم بیفتی آخه صبح افتادی و لبت خورد به زمین شانس آوردی دندونت نشکست ماشالا این روزا اینقدر انرزی داری که من کم آوردم. یه مدت بود همه چیز آروم بود ولی دوباره یه سری تنش شروع شده  سر لباس پوشیدن اینقدر اشک میریزی و همش دوست داری جوراب شلواری بپوشی (صبح به خاطر جوراب شلواری سر خوردی و افتادی)با پیراهن یا دامن همه لباساتم باید از نظر رنگ و...با هم هماهنگ باشن واقعا کلافه شدم ,دختر گلم بعد میام برات مینویسم خیلی احساس خستگی میکنم . ...
18 مهر 1395