سپیناسپینا11 سالگیت مبارک

سپینا تک ستاره ی آسمان زندگیم

اولین کوتاهی مو

عزیز دلم شما رو بردیم حمام باخاله چون مامان میترسه تنها ببرتت حمام از بس تحرک داری خاله موهاتو کوتاه کرد منم اونارو واست نگه داشتم از حمام که آوردمت خوابیدی.البته چند بار بیدار شدی تا کاملا"خوابت ببره یه بارم وسط گریه هات گفتی مام منم کلی ذوق کردم. اینم عکس بعد از کوتاهیه عشقم. ...
2 آذر 1392

واکسن 6 ماهگی

  دختر قشنگم بعد از واکسن یه کوچولوگریه کردی چون دیگه واسه خودت خانومی شدی وقتی اومدیم خونه من و بابا واسه سپینا جونم جشن گرفتیم البته یه جشن سه نفره چون دخملم وارد هفتمین ماه زندگیش شده واز امروز باید غذا بخوره .تازه امروز اولین روز بارونیه پاییزامساله هوا خیلی دلگیره ولی ما با داشتن شما اصلا"دلمون نمی گیره.شب یه کوچولو تب کردی شب چند بار گریه کردی پای چپت و تکون نمی دادی جیگرم آتیش میگرفت. ساعت ٥/٥صبح با اتو دستمال گرم  کردم گذاشتم رو پات ‚صبح که از خواب بیدار شدی خدا رو شکر بهتر بودی. عزیزم وزنت شده ٨ کیلو قدت ٦٧/٥دورسرت هم ٤٣/٥.      ...
6 آبان 1392

پاییز

امروز اولین روز پاییزه و اولین پاییزی که مامان بعد از ٨ سال نمی ره سر کارچون می خواد با دخترش باشه.اولین بهار و تابستونو با هم گذروندیم الانم اولین پاییز رو با هم هستیم.بابا و مامان خیلی خوشحالن که توی دوازدهمین پاییز که با هم هستن دختر نازشون کنارشونه و به خونشون صفا داده. ...
1 مهر 1392

واکسن 4 ماهگی

 سلام دختر نازم. این عکس  رو زمانی گرفتم که واکسن ٤ ماهگیتو زدیم و بابا ما رو برد تهران خونه ی خاله چون مامان دلش شور می زد که نکنه دخترش تب کنه و مامان دست تنها باشه.سپینا جونم وقتی واکسن داری مامان زودتر از شما تب می کنه همه هم خبردار می شن از بس می افتم به دلشوره. امروز وارد پنجمین ماه زندگیت شدی تو این مدت وزنت ٦/٧٠٠ قدت٦٥ و دور سرت ٤١ شده.         تو این عکس رو صندلی خاله لم دادی یه بار هم خاله تکونت داد در عین ناباوری خوابت برد ولی زود بیدار شدی. ...
5 شهريور 1392

اولین مهمونی سپینا

٢٦ مردادنامزدی مهران بود. مامان از چند روز قبل واست تور درست کرد و اول لباس شما رو آماده کردم بعد لباس خودم و بابا.خیلی ماه شده بودی وارد سالن که شدیم همه بهت نگاه می کردن مثل یه عروس کوچولو بودی.اولش یکم گریه کردی صدا ناراحتت می کرد ولی کم کم عادت کردی حتی نزدیک به یک ساعتی هم خوابیدی.   هر جا میریم مامان بالش و تشک دخملش یادش نمیره. ...
26 مرداد 1392

واکسن 2 ماهگی

 وقتی رسیدیم خونه این عکسو ازت گرفتم . گل نازم اول فکر می کردم بعد از زدن واکسن خیلی گریه کنی ولی خیلی خانوم بودی و به اندازه ی سی ثانیه گریه کردی. عزیزم وقتی اومدیم خونه خواب بودی چشماتو وا کردی خندیدی ولی ظهر که شد گریه هات شروع شد ناله می کردی و پای چپت رو تکون نمیدادی.شب تا صبح نخوابیدی هر وقت خوابت می برد زود از خواب می پریدی کتایون دختر عمه ویدا هم اومد بهت سر زد و خیلی ناراحت شدمن و باباهم خیلی ناراحت بودیم همش دلم می خواست گریه کنم چون طاقت شنیدن ناله هاتو هیچوقت ندارم عشقم.الهی همیشه بخندی نازنینم. فردا شبش هنوز پاهای کوچولوت درد می کرد ساعت 4 صبح بیدار شدی یکم هنوز تب داشتی داشتم عوضت می کردم خندیدی منم شروع ...
5 تير 1392